روز استقلال شیلی / کوهنوردی با دوستان

 روز استقلال شیلی / کوهنوردی با دوستان

شیلی

۱۸ سپتامبر، روز استقلال شیلی از دولت اسپانیا

هفته آینده در تمامی سانتیاگو به دلیل روز استقلال شیلی ، جشن و رقص و پایکوبی برپاست و انتهای هفته هم با آقای امیدوار، یکی از دو برادر امیدوار که اولین جهانگرد های ایرانی بودند و حدود ٦٥ سال پیش سفر ده ساله شان را از ایران آغاز کردند دیدار دارم! پس از آن، به مدت دو هفته برای کار داوطلبانه به مدرسه یا خانواده یا هاستلی میپیوندم! (فعلا منتظر جواب از طرف یکی از این سه میزبان هستم)، و بعد دیگر قطعا آن موقع جواب ویزای آرژانتینم پس از دو ماه انتظار می آید و من میتوانم کوله ی جدیدم را به دوشم بیاندازم و به سمت جنوب شیلی، یعنی پاتاگونیا که آخر دنیا نام دارد راه بیافتم و زندگی جدیدی را از سر شروع کنم!

١٨ سپتامبر، روز استقلال شیلی از دولت اسپانیاست. سراسر شیلی هم یک هفته به این دلیل تعطیله. مردم به فستیوال ها که توی پارک های مختلف برگزار میشن میرن، کوِِکا (رقص محلی شیلیایی) می رقصن، تِِرِموتو (نوشیدنی شیلیایی که به معنی زلزله هست) مینوشن، و حسابی انواع و اقسام گوشت رو بصورت کبابی میخورن!
منم با کوروش (پسر میزبانم)، و لایلا (دوستِ تایوانی) و یکسری جمع شیلیایی و کلمبیایی این دو روز رو جشن گرفتیم و حسابی خوردیم و خندیدیم و رقصیدیم!

کوروش و لایلا و دوستان لایلا! جشن و پایکوبی برای روز استقلال شیلی

فستیوال ها شلوغ بودند و پر از دکه های خوراکی! مردم هم اول نوشیدنی الکلی به نام “تِرِموتو” که معنای زلزله می دهد را مینوشیدند، سپس یک سیخ گوشت خوک و یا سیب زمینی و سوسیس میخوردند و بعد به تماشای گروه های موسیقی محلی، که معمولا از جنوب شیلی به سانتیاگو آمده بودند، می رفتند و کوِکا (رقص محلی شیلیایی) می رقصیدند. منم گوشی به دست مدام از تمامی تصویر هایی که میدیدم عکس و فیلم میگرفتم، کمی سیب زمینی میخوردم، تِرِموتو شیرین را مزه مزه می کردم و محو در حرکت پاها در رقص کوِکا میشدم.

لباس محلی و زوجی که خیلی زیبا کوکا (cueca) میرقصیدند.

خوشحالم که هفته آخرم در سانتیاگو مساوی با همچین هفته جذابی شده که هنوز هم ادامه داره و متعجبم که در بهار در نیمکره جنوبی برف میاد و گرمای کره ی زمین چقدر داره روی زندگی روزانه مون تاثیر میذاره (یا برعکس).
دفعه اولی نیست که توی این نُه ماه توی همچین فستیوالی در آمریکای جنوبی، که فرهنگشون زمین تا آسمون با ما فرق میکنه شرکت کردم اما هنوز برام تمامی صداها، بو ها، صورت ها، رقص ها، غذاها و تمامی تصویر هایی که می بینم “نو” و جالبه! هنوز به مغزم اطلاعات بسیاری وارد میشه که برای خودشون زمانی برای هضم شدن میخوان.

خوشحالم که از ملیکای خجالتی که روش نمیشد توی کلاس سالسا برقصه و زمانی که معلمش تو کلمبیا بهش میگفت “کمرت رو تکون بده” تمام صورتش سرخ میشد، تبدیل شدم به ملیکایی که با اینکه هنوز یک رقاص بسیار مبتدیه، میره و با پسر کلمبیایی سیاه پوست پشت مغازه حرف میزنه و ازش میخواد باهاش برقصه تا فیلم بگیره!
خوشحالم که روز به روز بیشتر دارم با فرهنگ لاتینی ها ارتباط برقرار میکنم.

کوهنوردی با دوستان شیلیایی، انگلیسی و کلمبیایی

دیروز با پابلو، یک دوست شیلیایی که از کوچ سرفینگ پیداش کردم به یک کوهنوردی سخت در اطراف سانتیاگو رفتم! بعد از تعریف کردن داستان زندگی براش غر زدم که یک ماهه سانتیاگو هستم و باید بازم برای جواب ویزاها وایستم! بهم گفت عوضش داری “زندگی” تو شیلی رو هم تجربه میکنی! مگه همینجایی که الان هستی یکروزی بزرگترین آرزوت نبوده و براش تلاش نکردی؟ نهایت استفاده رو ببر! .
گاهی فقط با یک جمله به خودمون میایم و میبینیم داریم ثانیه های با ارزش زندگی رو از دست میدیم! من برم تو آرزوهام زندگی کنم..

این جایی که الان هستی قبلا روزی آرزوت نبوده؟

ساعت ٨ شب دُن پابلو، پسر ٣٢ ساله شیلیایی که قبلا یکبار باهاش کوهنوردی رفته بودم مسج داد که فردا با دو دوست ندیده دارم میرم یک کوهنوردی طولانی و سخت، میای؟
منم که اینروزها منتظر موقعیتی هستم تا سرم رو گرم کنم که طعم تلخ انتظار برای مدتی از یادم بره، با کله قبول کردم!
صبح روز بعد،همونطور که دوستم تو تهران میومد دنبالم که به درکه بریم، در دورترین شهر ممکن از تهران، دن پابلو به همراه دختری کلمبیایی و پسری ترکی/اسرائیلی که تو لندن بزرگ شده بود و با پاسپورت فرانسوی سفر میکرد به دنبالم آمدند و راهی کوه مورد نظر شدیم!
در تمامی ١١ کیلومتری که در روز کوهنوردی کردیم، از ٩ صبح که شروع به بالا رفتن کردیم تا ٥:٣٠ عصر که بالاخره به پایین برگشتیم، فقط و فقط داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم! برام برای چندمین بار جالب بود که چقدر راحت میشه با غریبه ها، همون غریبه هایی که مامانامون میگم باهاشون حرف نزنیم؛ با وجود تمامی تفاوت ها معاشرت کنیم! مدتها بود قسمت دیوونه بازی وجودم انقدر فعال نشده بود و در شیب های زیاد و ارتفاع بالا، با وجود تمامی تفاوت هایی که همه با هم در افکار و اعتقاداتمون داشتیم، خاطره تعریف میکردیم و به همدیگه گوش میدادیم و از تجربه های هم درس میگرفتیم!
شاید نتونیم خط و مرز هارو توی این دنیای بزرگ تغییر بدیم اما میتونیم تو دنیای خودمون پاکشون کنیم!

من عاشق کوهنوردی هستم و اطراف سانتیاگوی شیلی کوه های آند زیبا مدام صدام می کردن.

یکی از برادران امیدوار را در شیلی پس از این دیدم، برای خواندن داستان اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *