روز های اول سفر و شب سال نو در گوایاکویل، اکوادور

 روز های اول سفر و شب سال نو در گوایاکویل، اکوادور

روز های اول در اکوادور

روز های اول در اکوادور

روز اولم در اکوادور هنوز به اتمام نرسیده و انقدر اتفاق افتاده که نمی دانم از کدامش برایتان بنویسم.
فرناندو در فرودگاه به دنبالم آمد و به شهر گوایاکویل، شهر لبخند و خنده، شهری کمی شلوغ و پر از رقص و موسیقی و شکلات و قهوه و میوه و ….. به “بهشت” وارد شدم!

به محض رسیدن در خانه خواهرش که مرا به یاد مارال خواهرم می اندازد، پشت لپتاپش نشسته و جوری صمیمی با من احوالپرسی کرد که انگار عضوی از خانواده ام و دو روزه همو ندیدیم :)))

فرناندو با دیدن تسبیح دور گردنم(همانی که در روز عروس در قونیه هدیه گرفتم) گفت تو آدم مذهبی هستی؟؟

جواب دادن به این سوال بسیار سخت است !! لبخندی زدم و گفتم دینم مسلمان است و خدا را قبول دارم! منظورت چیست؟

گفت من هیچ دینی ندارم و مذهب را نمی فهمم. کدام یک از ٥ هزار تا خدایی که اینا میگن رو قبول داری؟؟؟ گفتم بنظرم همه از یکی حرف می زنیم! و به همین روال یک ساعت و نیم با نام خدا بحثمان را آغاز کردیم و من خیلی جاها کم آوردم چون او سی و پنج سال سن دارد و بسیار با عقل و مطالعه حرف می زند! من اما حرفم حرف دل است و هنوز بلد نیستم با منطق از خدا صحبت کنم!

صبح که بیدار شدیم دیدم کل شب از مولانا، از ایران و از دین اسلام خونده و با ایران و مولانا خیلی کیف کرده بود!

خانه ی فرناندو خانه ای سه طبقه، با اتاق های زیاد و بزرگ،با پشت بامی بسیار دنج است و قسمت مورد علاقه من از خانه شان دستشویی هایش است که “شلنگ” دارد!!!

صبح خواهرش پرسید “مَنگو” می خوری؟ و من گفتم بله! و چهار مدل مختلف از حیاط برایم آورد و پرسید کدام؟؟؟

به راستی مگر نمی گویند در بهشت، انواع و اقسام میوه ها را می خوری و پر از آدم های شاد است؟؟ در این یک روز اکوادور برای من همان تصویری است که از “بهشت” داشته ام.

واحد پول و اطلاعات بیشتر در مورد اکوادور

اکوادور قبلا جزو کلمبیا بوده که بعد از کلی جنگ و تلاش تونستن خودشون مستقل بشن و همچین بهشتی بسازن!

واحد پول اکوادور، دلار است! اما به گفته ی خودشان همه چیز نصف قیمت آمریکاست و من در جایی یادمه خواندم هزینه زندگی در اکوادور از تهران خیلییی کمتر است.

یک وعده غذایی خوب، میانگین ٢/٥ دلارِ و بین غذاهاشون پلو زیاد دارن و همین باعث شده فعلا اصلا دلم برای ایران تنگ نشه!

تا جایی که پرسیدم اکثریت همه کاتولیک هستند! که در حال حاضر خودم هم نمی دانم کاتولیک چیست :)))

دیروز با فرناندو به یک جنگل و پارک حیوانات و شکلات و قهوه رفتیم و چیز هایی دیدم و فهمیدم که تا به امروز نمی دانستم!

شب سال نو در گوایاکویل، اکوادور

شب سال نو، با رسم و رسومات اکوادوری، پر از شادی اما نگرانی برای ایران و خانواده ام گذشت!

این اولین سالی بود که من سال نو ی مسیحی را در کشوری دیگر بودم! اما انقدر اوضاع ایران برایم تلخ بود که اصلا دستم به نوشتن و عکس گرفتن نمی رفت! و متاسفانه هیچ عکسی از برنامه های خیابونی، رقص های اسپانیایی مردم در خیابان، آتش بازی ها و پریدن مردم از روی آتش (که مثل چهارشنبه سوری خودمان بود) برایتان ندارم!

اما شب تا صبح با فرناندو و خواهر و برادرش در خیابان و پشت بام خانه شان به جشن و سرور و شادی گذشت و ساعت ٨ صبح، در حالی که از خواب نمی توانستم راه بروم، با کوله ای به سنگینی خودم به سمت ایستگاه اتوبوس گوایاکویل رفته و سوار اتوبوسی شدم تا به شهری دیگر، به نام “مونتانیتا” بیایم و در طبیعت، روی کوه ها، نزدیک ساحل، در مجموعه ای که به کودکان فقیر اکوادوری آموزش می دهند، اقامت و همکاری کنم! در اتوبوس پسر نوجوان کناریم به شدت شبیه دزد ها بود که حس خوبی نداشتم اما تا همین الانش انقدر در زندگی ریسک کرده بودم که دگر از نشستن کنار او در اتوبوس نمی ترسیدم :)) کیفم را در آغوش گرفته و تمامی سه ساعت را تا “مونتانیتا” خوابیدم!

قیمت بلیط اتوبوس از گوایاکویل تا مونتانیتا ٦ دلار بود.

برای خواندن درمورد «کار داوطلبانه و تدریس به کودکان در مونتانیتا، اکوادور» کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *