ویزای توریستی اروگوئه+ شب سال نو در اروگوئه

 ویزای توریستی اروگوئه+ شب سال نو در اروگوئه

اروگوئه

ویزای توریستی اروگوئه:


(اگر از شیلی درخواست ویزا کنید)
من همانطور که قبلا هم نوشته بودم، برای یک ویزای توریستی دو هفته ای اروگوئه در شیلی اقدام کردم.. اما بسیار طول کشید و در آرژانتین یک ویزای ٩٠ روزه مولتیپل (چندبار ورود) بهم دادند.
مدارک مورد نیاز:

١. دو قطعه عکس ٣ در ٤
٢. رزرو هتل
٣. رزرو بلیط هواپیما
٤. تمکن مالی
٥. پاسپورت با حداقل ٢ برگ خالی
٦. فرمی که در سفارت پر کردم

مصاحبه بسیار کوتاه بود. همونطور که میدونین رزرو بلیط و هتل کاملا مجانی انجام میشه. رزرو بلیط رو از آژانس های هواپیمایی میگیرم.
و رزرو هتل از booking.com
و بعد از گرفتن ویزا کنسل میکنم بدون پرداخت هزینه.
٤٣ دلار هزینه ویزا بود.
که بعد از گرفتن ویزا بهشون در سفارت در بوئنوس آیرس دادم.

جسیکا، اولین میزبانم در اروگوئه

بروی یکی از مبل های سوئیت، در شهر “پونتا دِل استه” در اروگوئه نشسته ام و با سگهای میزبانم بازی میکنم.
مرز آرژانتین و اروگوئه را حدود ساعت ٧ شب رد کردم و ساعت ٧:٣٠ به “پایساندو” رسیدم. همانجا سوار یک اتوبوس شبانه دگر به سمت پایتخت شدم و ساعت ٢:٣٠ نصفه شب، در حالی که هنوز باورم نمیشد از آرژانتین خارج شده ام، وارد “مونته ویدئو”، پایتخت اروگوئه ،این کشور سه میلیونی کوچک شدم.
زنی به نام “جسیکا” که دو دختر ٢١ و ١٨ ساله داشت در خانه ی بزرگ و سه طبقه اش به انتظارم نشسته بود.
او را هم از کوچ سرفینگ پیدا کردم. جسیکا برعکس انتظارم زنی بسیار جدی و پرکار است. ده سال است که روزی دوازده ساعت کار آنلاین میکند و به اینکه بعد از جدا شدن از همسرش، میتواند خرج دخترهایش را بدهد و به قول خودش در رفاه کامل زندگی کند، مفتخر است. هر لحظه که میگذشت و هرچه بیشتر با او معاشرت میکردم، بیشتر متوجه میشدم که او قلبی بسیار مهربان دارد. دو سگ و هفت گربه داشت که همه را از از خیابان پیدا کرده بود و میگفت نمیتواند متوجه شود چطور با وجود اینهمه حیوان بی سرپرست، همسایگانش حیوانات را “می خرند.” برای دیدن سفارت ایران که دو کوچه آنطرفتر از خانه اش قرار دارد با سگها به پیاده روی رفتیم و در راه برگشت مرغ دریایی کوچکی را کنار ساحل دیدیم که زخمی بود و نمیتوانست پرواز کند. جسیکا او را به داخل خانه آورد و به دامپزشک زنگ زد تا بیاید و معاینه اش کند. و بعد از من پرسید چه برنامه ای برای سال نو دارم؟

من گفتم: “هیچ”. و ازم پرسید که آیا میخواهم با او به سوئیتی که در شهر “پونتا دِل استه” اجاره کرده است بروم و تا سوم ژانویه، قبل از آمدن دخترهایش تعطیلات را با او بگذرانم؟
من هم که قطعا قبول کردم و با سختی تمام به همراه دو سگ و مرغ دریایی وسایل را آخر شب در ماشین جا دادیم و به این شهر مدرن و گران، که آدمهای پولدار تعطیلاتشان را اینجا میگذرانند آمدیم.

شب سال نو در پونتا دل استه، اروگوئه

شب سال نو به خانه ی دوست جسیکا، میزبانم رفتیم. دور منقل جمع بودیم و من هویج و هوموسم را میخوردم و به صحبتها گوش میدادم. بحث از مد روز و گرونی بنزین به ایران و هفت سین و حاجی نوروز کشیده شد و من در حالی که سرم از نوشیدنی هایی که از روی تعارف قاطی با هم نوشیده بودم، گیج میرفت، به اسپانیایی توضیح میدادم چرا ما سال ١٣٩٧ هستیم و آنها
٢٠١٩!
بعدش دور یک میز بزرگتر پیش غذا و شام و دسر و بستنی نوش جان کردیم و ساعت ١٢ شب دقیقا مثل سال تحویل همه روبوسی کردیم و ماجرا تمام شد. خیره به آسمون در فکر ایستاده بودم که یکهو گوستاوو به سراغم و اومد و همینطور “یکهو” شروع کرد داستان زندگیش را برایم تعریف کردن. اول گفت که ما به هیچ وجه نمیتونیم آینده رو پیش بینی کنیم و بعد گفت که چطور در سن ٣٣ سالگی فهمیده به همجنس خودش گرایش داره و در اینترنت پابلو رو پیدا کرده. بعد از چهارسال هنگامی که رابطه جدی شده و گوستاووی آرژانتینی و پابلوی اروگوئه ای نمیتونستن حتی یک لحظه از هم جدا باشن؛ مادر گوستاوو فوت کرده و او در مراسم فهمیده از پرورشگاه آورده شده.. پدرش هم ٢٠ سال پیش از دنیا رفته و دگر هیچ دلیلی برای موندن در کشورش نداشته. کارش رو در دانشگاه ول کرده و به اروگوئه اومده تا با پابلو زندگیشو شروع کنه. حالا پنج ساله اینجاست و نزدیک به ده ساله یارشو پیدا کرده و در یک مقام خوب در یک دانشگاه برتر با حقوق بهتر مشغول به کاره. و بسیار خوشحال. نزدیک به سی دقیقه حرف زد و مدام بخاطر هر اتفاق خوب و بعد شکرگذاری کرد و در حالی که من اشک میریختم، نتیجه میگرفت که تمامی اتفاقات دلیل دارند و ما باید تسلیم و نظاره گر باشیم. بعد هم گیج گفت: اصلا نمیدونم چرا یکهو کل زندگیمو برات تعریف کردم. مدتهاست انقدر راحت حرف نزده بودم. ممنونم. و رفت داخل.

وقتی به خانه برگشتیم، جسیکا هم یکهو درد دلش باز شد و شروع کرد داستان عجیب زندگیش و مشکلات خانوادگی و کودکی اش را تا نیمه های صبح برایم تعریف کرد و من در حالی که یکی از سگها را نوازش میکردم، به او گوش میدادم و از اینکه بجای خوردن و رقصیدن توانستم ساعاتی مفید باشم،لذت می بردم.
.
و بعد یک آرزو کردم.. از جهان هستی خواستم تا انتهای سال آدما همینجوری یکهو بیان و باهام درد دل کنن. خواستم تماما گوش باشم برای شنیدن. که همین داستانها، درسهای دانشگاه من هستند.
هر روز و هر لحظه یک شروع جدیده و هرروز زندگی بر تمام موجودات روی کره ی زمین مبارکه!

یکم ژانویه ٢٠١٩

برای خواندن بقیه ی سفرنامه اروگوئه اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *