اولين سفر تنهایی در نوزده سالگی به قونیه
اولين سفر تنهایی
اولين سفر تنهایی به قونیه از جایی شروع شد که، بعد از تمام شدن كتاب ملت عشق، با تمام وجودم دلم ميخواست به قونيه برم و مولانا رو ببينم. بايد صبر ميكردم تا عيد بشه چون نميتونستم از مهد ها و كارگاه هاي مادر و كودكي كه داشتم و همينطور اجراهاي تئاتر براي سفر مرخصي بگيرم. وقتي به مامانم گفتم ميخوام يك هفته برم قونيه فقط خنديد. نوزده سالم بود و از هشت سالگي از ايران خارج نشده بودم و حتي سفر هاي داخلي هم زياد نميرفتيم.
وقتي با مامانم جدي تر صحبت كردم، گفت فقط اجازه داري با تور سفر كني. دلم ميخواست سالگرد فوت بابام، يكم فروردين ايران نباشم و يك تور يك هفته اي به آنتاليا براي هفته اول فروردين پيدا كردم. هرچي لباس داشتم توي يك چمدون بزرگ ريختم و بگذريم كه هيچ ايده اي نداشتم كجا دارم ميرم و چجوري از آنتاليا خودم به قونيه برم فقط مي دونستم ميخوام مولانا رو ببينم! توي فرودگاه به مشكل بر خوردم چون نمي دونستم خروجي چيه! (و اينو تقصير خانواده ام مي دونم كه بهم نگفته بودن) و با استرس خروجي رو همونجا پرداخت كردم و با كلي ايراني كه همگي خانوادگي براي عيد نوروز راهي تركيه بودند سوار هواپيما شدم.
اولين سفر من پر از اشتباهات و خرج هاي الكي و كشف كردن بود. در يك هتل چهار ستاره در آنتاليا با صبحانه و نهار شام تنها انقدر حوصله ام سر رفته بود كه تو اتاقم گريه ميكردم و دلم نمي خواست با ايراني ها صحبت كنم و مدام شوق حرف زدن با خارجي ها رو داشتم. هرچقدر به تور ليدر گفتم براي رفتن به قونيه كمكم كنه فكر ميكرد شوخي ميكنم و آخر سر خودم با يك راننده تاكسي صحبت كردم و پنجشنبه صبحي اومد دنبالم و منو تا ايستگاه اتوبوس برد.
از آنتاليا تا قونيه ٥ ساعت راه بود و مني كه سوار اولين اتوبوس اون روز (ساعت ٧) شدم، ساعت ١٢ ظهر گشنه و تشنه به قونيه رسيدم و سوار اتوبوس شهري تا مزار مولانا شدم. حال و روز اون سه ساعت در مزار و اشك هاي پي در پي من از خوشحالي و حس “توانستن” و مستقل بودن و همزمان پر از عشق بماند كه نمي توانم درست بازگويش كنم. بعد از سر زدن به شمس و پياده روي نيم ساعته در قونيه سوار اتوبوس شهري شدم، به ترمينال برگشتم و ساعت ٧ عصر سوار اتوبوسي از قونيه به آنتاليا شدم و ساعت ١ نصفه شب به هتل رسيدم!
باورم نمي شد تونستم سفري يكروزه رو تنهايي در كشور غريبه اداره كنم و از خوشحالي زياد در اتاق سه تخته هتل كه فقط من ساكنش بودم حسابي اشك ريختم. ميدونم اون اشك ها چقدر بزرگم كرد و احتمالا همونجاها بوده كه عاشق اينجور مستقل بودن و تنهايي شدم و همينطور عاشق سفر كردن.
بقيه روز هايم در تركيه به تور هاي يكروزه رفتينگ و كشتي كروز و همينطور كنسرت شادمهر عقيلي گذشت كه الان اگر برگردم امكان نداره هيچكدوم از اون كارهارو دوباره انجام بدم. اما يادم نميره وقتي به خانه برگشتم چقدر مادرم بهم افتخار كرد و چقدر دلم مي خواست باز سفر برم. مثل ماهي كه دلش ميخواد بدونه بيرون اقيانوس چه خبره …
بايد دوباره از اقيانوس بيرون ميرفتم.
برای خواندن پست «روز عروس در قونیه» کلیک کنید.
3 دیدگاهها
عالی بود عزیزم برات موفقیت های بزرگ و هر انچه در دل داری آرزومندم
به امیدقدرت و آزادی پاسپورت ایرانی
ممنوووونم
امیدوارم یه روزی درباره ی اولین سفر مستقلم که باعث شروع حرکتم برای ادامش بوده همینقدر با لذت بنویسم:)
ارزو میکنم هر روزت با یه معجزه ی جدید روبرو بشی. :)))