روزهای آخر در استان آلبرتا، کانادا چهار ماه پیش روبروی اقیانوس اطلس در برزیل نشسته بودم و تصمیمم رو برای ادامه سفر و اومدن به کانادا قطعی کردم. برای گرفتن ویزای کشوری که دلم نمیخواست بهش سفر کنم اما سفر کردن بهش، راه های زیادی رو برام باز می کرد. به سارا که بارها برام […]بیشتر بخوانید
Tags : کانادا
ده روز زندگی در شهر کلگری، آلبرتا اواخر تابستونه. من در شهر کلگری، استان زیبای آلبرتا هستم. سه ماه پیش در برزیل اواخر پاییز بود. با تموم شدن پاییز گرم برزیلی، منم سفرم در نیمکره ی جنوبی رو تموم کردم و به دنبال آفتاب راه افتادم.اواخر تابستونه و من سردمه. خیلی سرد. وقتشه سفر رو […]بیشتر بخوانید
اولین جشن رنگین کمانی من در ونکوور، بریتیش کلمبیا بیش از اندازه احساس خوشبختی میکنم که همچین روزی رو در بریتیش کلمبیا به همراه صدها نفر دگر جشن گرفتم. بخشی از نظراتم که از ته قلبم اون روز نوشتمشون رو اینجا براتون به اشتراک میذارم: روی این کره ی زمین کوچک، که در عظمت جهان […]بیشتر بخوانید
از جزایر بریتیش کلمبیا تا کوه هایش روزها پشت سر هم در بریتیش کلمبیا و جزیره سالت سپرینگ می گذرند و من هر هفته دوستی هام شکل جدیدی به خودشون میگیرن و عمیق تر میشن. خواهرم غزال گاهی می گفت: ملیکا دوستاشو به خانواده ترجیح میده.راست میگفت. من رابطه بسیار نزدیک و عمیقی با دوستانم […]بیشتر بخوانید
ورود به جزیره کوچک سالت سپرینگ و آشنایی با خانواده ی جدید از انتخاب بریتیش کلمبیا برای این تابستان بسیار خوشحالم. بعد از ویپاسانا و ده روز سکوت کمی برام سخت بوده تا به نوشتن برگردم! ده روزی که در شهر ونکوور داشتم، ده روز پر از قصه های مختلف مهاجرت بوده. پر از دیدار […]بیشتر بخوانید
ونکوور گردی با دوستان ایرانی ساکن کانادا در ده روز گذشته هرروز ونکوور گردی کرده ام. تابحال شهری به این تمیزی، منظمی و مدرنی ندیده بودم. رفت و آمد در شهر بسیار آسان است و آنچه برایم جالب است، سلام کردن مردم به راننده اتوبوس هنگام سوار شدن و تشکر کردن از راننده هنگام خارج […]بیشتر بخوانید
ورود به کانادا همه چیز بسیار سریع و عجیب اتفاق افتاد. کل راه از برزیل تا کانادا در هواپیما نتونستم بخوابم و مدام فکر می کردم و از هیجان گذشته و آینده ام وسط زمین و آسمون اشک می ریختم. دو فیلم before sunrise و after sunset رو هم پشت سر هم دیدم.ساعت پنج و […]بیشتر بخوانید