ویزای کانادا + دوره ویپاسانا در کانادا

 ویزای کانادا + دوره ویپاسانا در کانادا

کانادا

ورود به کانادا

همه چیز بسیار سریع و عجیب اتفاق افتاد. کل راه از برزیل تا کانادا در هواپیما نتونستم بخوابم و مدام فکر می کردم و از هیجان گذشته و آینده ام وسط زمین و آسمون اشک می ریختم. دو فیلم before sunrise و after sunset رو هم پشت سر هم دیدم.
ساعت پنج و نیم صبح در تورنتو توقف دو ساعته داشتم. به محض خروج از هواپیما نوشته ی “خوش آمدید” فارسی رو روی یکی از تابلو های فرودگاه دیدم و انگار تازه باور کردم از آمریکای جنوبی خیلی فاصله دارم.
بعد از پر کردن فرم و ایستادن در صف، نوبتم رسید تا مهر ورود رو بزنم. آقایی بلند بالا و خوش اخلاق پاسپورتمو گرفت و ازم پرسید: از کجا میای؟
گفتم: برزیل. گفت: اونجا چی کار می کردی؟ گفتم: ۱۷ ماهی دور آمریکای جنوبی سفر کردم و حالا اومدم کمی کانادا رو بگردم.
پاسپورتمو ورق زد. نگاهی به من و کوله ام انداخت. مهر رو زد و گفت: خوش اومدی!
انقدر هول شدم که به پرتغالی جواب دادم: اوبریگادا! یعنی ممنونم!
پرواز بعدی به ونکوور هم سر ساعت حرکت کرد و دقیقا ساعت ۹:۴۵ صبح، گیج و هیجان زده وارد ونکوور شدم. همونجا استوری گذاشتم که بالاخره رسیدم و یکی از دوستانی که از طریق اینستاگرام باهاش آشنا شدم و ونکوور زندگی می کنه بهم پیغام داد: بیایم استقبال؟
تا ساعت ۳ ظهر که به خونه میزبانم برسم بیکار بودم. مرکز شهر با بردیا قرار گذاشتم و با مترو وارد شهر شدم.

الان که اینهارو می نویسم، ساعت ۱۱:۳۷ شب است و من خانه ی میزبانم، کمال هستم. صبح تا ظهر با بردیا نصف بیشتر مرکز شهر رو پیاده گشتیم. از دیدن رستوران ها و مغازه های ایرانی شگفت زده شدم.. از تی تاپ و بیسکوییت مادر تا آجیل و لواشک و کشک بادمجون.. همه چیز بود. فکر می کنم تا حدی دلتنگی ام برای ایران بعد از این سفر برطرف شود!!
طبیعت اطراف ونکوور، اقیانوس آرام و پارک های سبز رنگش خیلی به دلم نشست و خوشحالم غرب کانادا رو برای دیدن انتخاب کردم.
ساعت سه با کمال میزبانم که دوست یکی از دوستانم هست و پنج ساله در کانادا زندگی می کنه به یک رستوران ایرانی رفتیم و در حالی که آهنگ منصور بلند در رستوران پخش میشد منصور گوش می دادیم؛ و قیمه و فلافل می خوردیم.
از شدت هیجان خوابم نمی بره با اینکه ساعتهاست نخوابیدم. فردا عازم دومین دوره ده روزه ی ویپاسانام هستم.

درست روزی که ویزای کانادا رو گرفتم، برای این دوره که در دو ساعتی ونکوور در یک مرکز ویپاسانا برگزار میشه ثبتنام کردم و فردا مینا جون، یکی از دوستانی که باز از طریق ایسنتاگرام شناختم و ایشون هم با همسرشون دوره رو شرکت می کنن، قراره بیان دنبالم تا با هم به زندان ذهن، دوره ی ویپاسانا بریم.
ویپاسانا یعنی مشاهده و پذیرفتن هر چیز به همون صورتی که هست.
ده روز سکوت زبان، بدن و ذهن.
احساس می کنم پس از این همه سفر احتیاج دارم چند روزی از هرگونه عادت دور باشم و اطلاعات جدیدی به ذهنم وارد نشه تا بتونم کامل آنچه بر من گذشته رو هضم کنم، بپذیرم و درست تر به مرحله جدید زندگی و سفرهام ادامه بدم.

قبل خواب می خوام از تمامی کائنات برای مردمی که سر راهم قرار می گیرن تشکر کنم که من بدون کمک هاشون خیلی سخت تر این مسیر رو می رفتم.

ممنونم برای نفس کشیدن در قاره آمریکای شمالی، برای بودن در کانادا، برای دیدار با ایرانی های مهمون نواز و برای تجربه ی دوباره ویپاسانا که قراره اتفاق بیافته. من خیلی خوش بختم.

ویزای کانادا (ویزای توریستی مولتیپل):

مدارکی که از من در برزیل برای ویزای توریستی خواستند:
۱. گردش حساب (بانک ملت ایران) که برای ۳ ماه اخیرم بود.
۲‌. تمکن مالی.
۳. دعوتنامه، که سارا جون یکی از دوستان عزیزمون برام از کلگری فرستادن. و مطمئنم خیلی تاثیر داشت!
۴. نامه اشتغال به کار (از ایران و یکی از مهدهایی که براشون کار می کردم داشتم)
۵. کپی تمام ویزاهای قبلی، که می دونم خیلی کمکم کرد.
۶. فرمی که باید پر می کردم. (حضوری اقدام کردم و نه آنلاین.) اونها ازم سوالات رو پرسیدن و خودشون پر کردن. شبیه یک مصاحبه.
۷. پاسپورت باید تا شش ماه حداقل اعتبار داشته باشه و دو صفحه خالی داشته باشه.
.

نکته : به من لیست مدارک مورد نظر ندادن. گفتن مدارکی می خوایم که نشون بده تو به کشورت بر می گردی. مثلا رزرو بلیط و هتل دیگه ندادم و احتیاج هم نشد. بیشتر اشتغال به کار نشون دهنده این بود که بر می گردم.

نکته ۲: ۱۵ روز کاری طول کشید تا ویزا بیاد. قوانین هر کشوری متفاوته. بنظرم خیلی شانس آوردم که از برزیل اقدام کردم و برای من گرفتن ویزای کانادا از ویزای آرژانتین و کلمبیا خیلی راحت تر بود.

نکته ۳: هزینه ویزا و انگشت نگاری (گرفتن اثر انگشت، که تا ۱۰ سال اعتبار داره و دفعه بعد لازم نیست هزینه شو بدم). روی هم ۲۳۰ دلار شد.
.
امیدوارم اطلاعات کمکتون کنه. ویزاها بسیار پیچیده هستند و قوانین هر کشور متفاوته و همیشه در حال تغییر. پیشنهاد می کنم با نزدیک ترین سفارت تماس بگیرین و ازشون برای نوع ویزایی که می خواین اقدام کنین بپرسین.

دوره ویپاسانا در کانادا

در مورد دوره ی ده روزه ی ویپاسانا، ده روز سکوت ذهن، زبان و بدن قبلا در پستی در بخش سفرم به نپال توضیح دادم. ویپاسانا یعنی مشاهده هر چیز همانطور که هست. نه آنطور که ما می خواهیم باشد.

مرکز ویپاسانای کانادا در مریت، شهر کوچکی حدود دو ساعت شمال ونکوور، بسیار مدرن تر از مرکز ویپاسانای کاتماندو، پایتخت نپال بود. دوره اما کاملا همانند دوره ی پیش بود که متوجه شدم فرقی نمی کنه دوره ی ویپاسانا رو کجا بگذرونیم!

خیلی سخته در مورد این تجربه نوشتن چرا که چیزی نیست که بتوانم تعریف کنم و باید تجربه کرد تا متوجه تغییرات درونی شد. تنها می توانم بگویم بار دگر کلمه ی “آنیچا” را بخاطر خود سپردم؛ که به معنای “این نیز بگذرد” است. همه چیز ناپایدار است. تمامی احساسات خوب و بد ما، درد ها و خوشی ها، غم ها و شادی ها، تمامی اتفاقات خوب و بد زندگی موقت هستند و تمرین مشاهده گری، مشاهده افکاری که در مراقبه از ذهن می گذرند، تمرین بسیار خوبی است تا در شرایط سخت زندگی نیز بتوانم اتفاقات را مشاهده کنم و به یاد بیاورم که این نیز می گذرد.

آنیچا!

برای خواندن داستانهایم در ونکوور، اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *