سختی های زندگی در هائیتی

 سختی های زندگی در هائیتی

زندگی در هائیتی

تجربه ی زندگی در هائیتی و تحمل کردن؟ یا رفتن و رها شدن؟

۱. صبح زود از گرما بیدار شدم، یک دوش دو دقیقه ای آب سرد گرفتم و رفتم تو حیاط. دیدم برتا (مادر خانواده و مدیر و معلم مدرسه)، نشسته و سرشو گذاشته رو دستش. میگم چی شده؟
میگه امروز و فردا میگن نه تنها در کل هائیتی بلکه در شهر و اطراف ما تظاهرات زیادی میشه. زندگی در هائیتی همینجوریه. بیشتر از روزهای قبل. از خونه بیرون نرو. می بینی که ما همش اینجاییم. تا ببینیم چی میشه..

۲. یک هفته است رسیدم هائیتی. می دونستم شرایط خیلی خرابه اما فکر نمی کردم محدودیت غذایی در این حد باشه که نشه میوه و سبزیجاتی پیدا کرد و وقتی به بازار میرم ببینم روی تمام محصولات غذایی مگس و مورچه نشسته بطوری که بجز حشرات چیزی نمیشه دید. و شکر کنم پلو و لوبیا دارم که بخورم!

۳. کاش میتونستم براتون چیزهایی که می بینم رو شرح بدم. کاش می تونستم بهتون بگم نداشتن برق چقدر عجیب و سخته. کاش می تونستم براتون بگم وقتی تو اتاقم تو مدرسه نشستم و صدای تظاهرات مردم رو از بیرون میشنوم چه حالی میشم. احساس میکنم هر لحظه ممکنه بریزن تو مدرسه. یک دوستی زیر پست مرز نوشته بود اغراق نکن. میخوام بهش بگم پاشه بیاد جایی که من هستم تا ببینه اغراق یعنی چی. زندگی در هائیتی با اونچیزی که فکر می کردم از زمین تا آسمون فرق میکنه.

۴. چند روز پیش یکی از دوستان از اینستاگرام به همراه همسر و فرزندشون با کروز برای یکروز از آمریکا اومده بودن هائیتی. ساحلی که رفته بودن و طبیعت بی نظیر و آرومی که توش بودن، با جایی که من هستم یکساعت فاصله داره. اما اونجا فقط برای توریستهای کروزه و مردم عادی حق ورود به اون محل رو ندارن. این تفاوت ها منو شوکه میکنه.

۵. توی جزیره آروم در غرب کانادا با غذاهای ارگانیک معلومه که حال هر کسی خوبه. و معلومه من وقتی از اون مکان وارد کشوری مثل هائیتی اونم تو این تظاهرات میشم و زندگی در هائیتی رو تجربه میکنم شوکه میشم. هفته سختی بود. خیلی سخت. اما میدونم اوضاع بهتر میشه.

۶. یک جای بسیار متفاوت در جنوب هائیتی در طبیعت پیدا کردم و به یک مدرسه در دومینیکن هم پیغام دادم. دلم می خواد کمی صبوری کنم ببینم اگه تظاهرات تموم بشه و مدارس شروع بشه اوضاع چجوریه؟ اگه کمی گذشت و اوضاع هنوز همینطور بود، تغییر مکان میدم.

۷. فعلا روزی سه ساعت با اعضای خانواده کلاس دارم. با اینکه پیشرفت و علاقشونو تو همین یک هفته دیدم، مدام فکر میکنم: الان تو این اوضاع عجیب آیا واقعا زبان انگلیسی تاثیری میذاره توی زندگیشون؟ مردم غذا ندارن بخورن..
من هدفم کار با کودکان بود. نمی دونستم مدارس تعطیلن. و الان چون از هدفم دور شدم، احساس پوچی میکنم. فعلا میخوام صبر کنم تا ببینم چی میشه.

ممنونم که با من سفر می کنید. برای ادامه دادن مسیر با من، اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *