رفتن از هائیتی+ هزینه سفر به هائیتی

 رفتن از هائیتی+ هزینه سفر به هائیتی

رفتن از هائیتی

رد کردن دوباره مرز از هائیتی به جمهوری دومینیکن و رفتن از هائیتی

دوازدهمین شبی بود که در مدرسه بودم. بارون میومد. هر لحظه بیشتر به رفتن از هائیتی فکر می کردم. برق نبود و من توی حیاط منتظر اومدن برق بودم.
سه روزی بود که تصمیم گرفته بودم برم. از مدرسه و از هائیتی برم. من سفر میکنم که رشد کنم، سفر نمیکنم که رنج بکشم. و با اینکه باور دارم این رنج ها میتونه باعث رشد بشه، اما دو هفته کافیه، دو ماه زندگی در اون مدرسه، با مطمئن نبودن اینکه اصلا کی مدرسه باز میشه و میتونم با بچه ها باشم، من رو افسرده خواهد کرد. جدا از اینکه نمیشد از مدرسه بیرون رفت و برق و اینترنت نبود، سیم کارتی که خریدم روی گوشیم کار نمی کرد و نمی تونستم کلاس های آنلاینمو داشته باشم. بدون کار آنلاین چجوری ادامه سفر بدم؟

در حال رنگ کردن نقاشی با الیویه

راستش این تصمیم رفتن از هائیتی برام خیلی سخت بود. هرروز از لحاظ جسمی و ذهنی َضعیفتر میشدم اما از اونجایی که ماه ها منتظر رسیدن به هائیتی بودم، دلم میخواست کمی صبوری کنم. خودم فکر می کردم بتونم حداقل یک ماه بمونم اما اتفاقاتی که درونی و بیرونی برام افتاد، همون اتفاقاتی که بیانشون الان برام بسیار سخته.. باعث شد شروع کنم ایمیل زدن به میزبان های مختلف در دومینیکن و پاناما.
پاناما مقصد بعدیم بود؛ و قرار بود بعد از رفتن از هائیتی، سفرم رو در آمریکای مرکزی آغاز کنم و حتی بلیطم هم خریده بودم. اما اوضاع انقدر خراب بود که به خودم گفتم اگه به میزبانایی که در مدرسه و مزرعه تو پاناما بهشون پیغام دادم جواب بدن، مرز رو به دومینیکن رد میکنم و بلیطمو تغییر میدم!
و همین اتفاق افتاد. اون شب، وقتی داشتم همزمان با آسمون اشک می ریختم، برق ها اومد و من در کمال تعجب ایمیلی از یک کار داوطلبانه در پاناما دریافت کردم که توش نوشته شده بود: “بیا”.

مردی که به سختی کار می کرد تا شکم خودش رو سیر کنه.

از خوشحالی انقدر گریه کردم که همونجا متوجه شدم من چقدر دارم اذیت میشم که حتی فکر رفتن از هائیتی باعث میشه از خوشحالی گریه کنم!
و همزمان از خودم بدم میومد. از خودم بدم میومد که میتونم از اون وضعیت فرار کنم. از اینکه صبر ندارم با کودکان هائیتی باشم، از اینکه نمیتونم تنها دو وعده در روز غذا بخورم و از اینکه زندگیم به روزی حداقل یکساعت اینترنت وابسته است.

با تمام این افکار، یک نیرویی وارد بدنم شد. نیرویی که باعث شد صبح روز بعد، با تمام انرژی، برای بار سوم به مادام بی بگم: من میخوام برم!
و وقتی بگه: اتوبوسی نیست و نمیتونی. من بگم: مرز رو با موتور و گوا گوا رد میکنم.
و ساعت هشت دوشنبه صبح، با غمی که توی تمام رگ های بدنم جاری بود، از خانواده خداحافظی کردم و کوله بر پشت، سوار بر موتور شدم و همینطور که حجم آشغال هارو رد می کردم.. به معنای “آزادی” فکر کردم. کلمه ای حالا معنای کاملا متفاوتی برام داره..

تابحال این همه زباله و پلاستیک یک جا ندیده بودم. اونم کنار دریای زیبای کارائیب! وحشتناک بود.

هزینه دوازده روز سفر در هائیتی

هزینه سفر دوازده روزه در هائیتی : ۴۳دلار.

۲۰ دلار هزینه ی غذای دوازده روز که موقع خروجم به مادام بی دادم. گرچه انتظارش رو نداشت اما عذاب وجدانمو کمتر می کرد.
موقع ورود و خروج ۷ دلار در مرز ازم گرفتن. در کل ۱۴ دلار برای ورود و خروج به هائیتی.
بقیه هزینه سیم کارت ۱ دلاری، گوا گوا های رفت و برگشت که روی هم ۴ دلار شد و چند سنتی که برای موز به مردی که در عصر بارونی کنار مدرسه اومده بود و تمنا میکرد چیزی ازش بخریم دادم.

آیا مشتاق خواندن ادامه داستان هستید؟ اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *