جشن رنگین کمانی در ونکوور و خداحافظی از استان بریتیش کلمبیا

 جشن رنگین کمانی در ونکوور و خداحافظی از استان بریتیش کلمبیا

بریتیش کلمبیا

اولین جشن رنگین کمانی من در ونکوور، بریتیش کلمبیا

بیش از اندازه احساس خوشبختی میکنم که همچین روزی رو در بریتیش کلمبیا به همراه صدها نفر دگر جشن گرفتم. بخشی از نظراتم که از ته قلبم اون روز نوشتمشون رو اینجا براتون به اشتراک میذارم:

روی این کره ی زمین کوچک، که در عظمت جهان هستی نقطه ای بیش نیست، انسان هایی زندگی می کنن که هر روز بخاطر علایق و گرایشاتشون، تهدید و تحقیر و حتی کشته میشن.
روی این کره ی زمین کوچک، انسان هایی هستن که از ترس افکار و برخورد دیگران، احساسات و گرایشاتشون رو سرکوب و مخفی می کنن. انسان هایی که حق انتخاب ندارن و نمی تونن خودشون باشن!
روی این کره ی زمین کوچک، نزدیک به هشت میلیارد انسان زندگی می کنن. هشت میلیارد انسان متفاوت، با ظاهر ها، عقاید، گرایشات و خواسته های متفاوت. این تفاوت به نظر من به زندگی ما انسان ها رنگ می بخشه. این تفاوت هاست که سفر کردن رو جالب می کنه. تفاوت هارو باید دید، باید شنید، باید خوند و باید بهشون احترام گذاشت. حتی اگر عقیده، افکار و یا گرایشی با ذهن و عقل ما به هر دلیلی جور در نمیاد.
.
جشن رنگین کمانی ها، “به نظر من” فقط مخصوص همنجسگرایان، دو جنس گرایان، دگر جنس گونگان، تراجنسی ها و… نیست. روز همه ماست. با هر عقیده ای، هر گرایشی و هر ظاهری. ما انسان ها هر کدوم به یک رنگیم و در کنار هم و با هم، رنگین کمون میشیم. ما با جشن گرفتن این عشق، این همبستگی، این آزادی انتخاب و با احترام به همدیگه، دنیای خیلی زیباتری رو میتونیم برای خودمون روی کره ی زمین کوچک بسازیم. یک دنیای رنگین کمونی و پر از صلح.
امیدوارم فارغ از اتفاقات دنیا، خودتونو دوست داشته باشین. هر کجا که هستین و به هر رنگی که هستین.

به وقت رفتن از جزیره سالت سپرینگ و بریتیش کلمبیا

خداحافظی با خانواده ی کاناداییم که ده هفته در جزیره سالت سپرینگ باهاشون زندگی کردم

بوی رفتن میاد. بوشو همه مون حس می کنیم. بودی، همون بودی که چهار روز طول کشید تا باهام حرف بزنه، دوست داره هر کاری میکنه نگاش کنم و مدام صدام میزنه. ساتیا هر روز یک نقاشی میکشه و میگه با خودت ببر. نمی دونم نقاشیاشو چطور توی پوشه ی پر از مدارک ویزام جا بدم. ادی خیلی بغلم میکنه. دوست داره موقع شام کنارش بشینم و صبح ها ساعت شش صبح میاد تو اتاقم. الیت دوست داره دو تایی تنها باشیم. با هم سکربل بازی کنیم، خرما بخوریم و کوهنوردی بریم. جایا هرروز ازم تشکر میکنه و چارلز بهم میگه: سال دیگه هر کجا باشی، یه بلیط برات میگیرم به سالت سپرینگ.
منم می خندم میگم دورترین جا کجاست برم؟ فیلیپین؟ نیوزلند؟

تمیز کردن دوچرخه ها همراه بچه ها

خوشحالم. خوشحال از غمگین بودن. غمگین بودن در زمان رفتن یعنی دلتنگ خواهم شد. و دلتنگی یعنی عشق رو احساس کردم. و گرفتن عشق یعنی شادی. خوشحالم که ناراحتم. خوشحالم که دلم میگیره و دلتنگ این بچه ها، این خونه ی رویایی و جزیره ی جادویی میشه.
هفته پیش به مدت سه روز رفتیم به یک جزیره دیگه، وسط جنگل، کنار دریا، کمپ کردیم. ارتباطم با بچه ها هر روز پر رنگ تر و عشقمون عمیق تر میشه، جوری که وقتی به این ده هفته نگاه میکنم، هیچ دعوا و گریه و جیغ و سختی یادم نمیاد. فقط خوشیامون میاد جلوی چشمم. بازیامون، غذا خوردنمون، دوچرخه سواریمون، آتیش بازیمون و تمام لحظات و تجربه هاب ناب.
بوی رفتن میاد.
بوی خوبیه. رفتن لازمه. رفتن درمان دردهامه. وقت رفتنه، رفتن و رسیدن و تازه شدن…

پی نوشت: بریتیش کلمبیا برای من پر از خاطره است و پر از انسان های دوست داشتنی. بسیار خوشحالم بین تمام استان های کانادا، بریتیش کلمبیا رو برای کار داوطلبانه و گذراندن تابستان انتخاب کردم. می دونم روزی دوباره بهش سر خواهم زد و تمام دوستانم رو دوباره در آغوش خواهم گرفت. ممنونم از تمامی ایرانی های نازنینی که به من عشق دادن و باعث شدن بریتیش کلمبیا یک مقصد فراموش نشدنی بشه!

ممنونم که با من سفر می کنید. برای خواندن « دیدار با استان زیبای آلبرتا»اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *