استقبال ویژه هنگام ورود به کالی و آشنایی با خانواده کلمبیاییم

 استقبال ویژه هنگام ورود به کالی و آشنایی با خانواده کلمبیاییم

خانواده کلمبیاییم

خانواده کلمبیاییم

از ایستگاه اتوبوس پیاده شدم، به دستشویی رفتم و بعد از ترسیدن از قیافه خیلی خسته ی خودم، برای روبرو شدن با خانواده جدید کمی سر و وضعم رو درست کرده و آرایش کردم و بعد سوار اتوبوس شده تا به آدرس داده شده برسم.
جلوی یک خونه ی بزرگ و قرمز رنگ ایستاده و پلاک رو چک کردم. خواستم در بزنم که یک خانم خیلی خوشگل با موهایی فرفری و قدی بلند و پوستی سفید جلوی در ظاهر شد، پشت سرش یک دختر کوچولوی خیلی بامزه و اونم با موهای فرفری و سه تایی در سکوت به هم نگاه کردیم! بله! آنها “ایوُن” و “سوفیا”، خانواده کلمبیاییم بودند.

“ایوُن” رو هم از سایت workaway پیدا کردم. اون روزایی که مطمئن نبودم ویزارو می گیرم اما به امید اینکه اگه براش قدم بردارم اتفاق می افته، توی کالی، شهری که بخاطر سالسا انتخابش کردم، این مادر ٣٦ ساله که خودش توی خونه از صبح تا عصر از بچه های ١ تا ٦ سال نگه داری می کنه رو پیدا کردم! دو سالی میشه از شوهرش جدا شده و یک دختر ٤ ساله به نام سوفیا داره!
“ایوُن” یک زن پر کار، بسیار مهربون و دوست داشتنیه. خونشون خیلی بزرگ و پر از دیوار های رنگیه. منم یک اتاق برای خودم در طبقه بالا دارم و اولین معلمشون هستم و آنها اولین خانواده کلمبیاییم.

به محض ورود و آشنایی، بعد از صبحونه ایون گفت از امروز تا یکشنبه همه جا تعطیلیه. میای بریم فینکا؟ گفتم آره! گفت می دونی فینکا کجاست؟ گفتم نه ولی بریم! :)) بعد فهمیدم فینکا به معنای مزرعه است. یک ده کوچکی در دوساعتی شهر کالی هست که اونجا یک ویلا و مزرعه بزرگ دارن! دوستانش به دنبالمون اومدن و خلاصه دو روز اول کلمبیا رو با سه تا خانواده کلمبیایی و چهار تا بچه گذروندم! پیش خودم فکر کردم بیشتر از این نمی تونسته ازم استقبال بشه! چقدر خوب که ویزای برزیل رو نگرفتم! چقدر خوب که بجاش با خانواده کلمبیاییم آشنا شدم.

صبح ها قهوه کلمبیایی با نون معروف “آرِپا” می خوردیم و با بچه ها شروع به بازی می کردم تا چند کلمه جدید اسپانیایی یاد بگیرم و شب ها با مامان باباها پای منقل راجع به سفر و آمریکای جنوبی و کلمبیا حرف می زدم البته خیلی به سختی چون هیچکس جز “ایوُن” انگلیسی بلد نبود! احساس در بهشت بودن می کردم و ایوُن خیلی بیشتر از حد انتظارم صمیمی بود. چون کار جفتمون یکیه، ساعت ها از کودکان حرف می زنیم! از نوع تربیت و تفاوت و شباهت های کودکان کشور های مختلف! ایوُن هم قرار به زودی با سوفیا به تایلند و کشور هایی توی آسیا مثل من با کار داوطلبانه سفر کنه اما اول می خواست میزبان باشه تا بتونه بیشتر از کار داوطلبانه سر در بیاره!

امیدوارم من بتونم اولین تجربه ی خوبی به عنوان اولین معلم توی خونش باشم!

به کمک هم برای یاد گرفتن اعضای بدن.. سوفیا را با اندازه ی دقیق روی کاغذ کشیدیم!

گذر زمان در کالی، کلمبیا

امروز ١٤ فروردین ماه ١٣٩٧ دقیقا میشه ٤ ماه که از خانواده ام به دور هستم. نمی گویم از خانه چرا که هرجای این سرزمین و این کره ی کوچک برای من خانه است. هر جایی که احساس امنیت کنم! اتفاقات و فشار های زیاد زندگی توی این چهار ماه انقدر زیاد بوده که امروز هنگام وزن کردن خود فهمیدم پنج کیلو کم کرده و سی و شش کیلو شده ام!! عددی که روی وزنه دیدم برایم ترسناک بود اما وقتی ونزوئلا و روز های آخر اکوادورم رو به خاطر آوردم زیاد تعجب نکردم! ایشالا با گذر زمان بتوانم دوری از عزیزانم و استرس های ویزا رو راحت تر تحمل کنم .

در کار داوطلبانه جدید علاوه بر درس دادن و مراقبت کردن از بچه ها وظایف دیگری را هم در خانه به عهده دارم. مثل درست کردن صبحانه، شستن ظرف ها و تمیز کردن خانه که هرروز متفاوت است. برای منی که توی خونه تا بحال دست به سیاه و سفید نزده ام و همیشه بیرون کار کرده ام، شروع و تجربه خیلی خوبی است! از مرحله ندانستن چگونه روشن کردن گاز به مرحله درست کردن نیمرو به همراه گوجه و پیاز رسیده ام! خواهر هایم می دانند چه می گویم!

برعکس چند ماه پیش که دلم می خواست هنگام ورود به یک شهر جدید، تمام شهر را ببینم و کشف کنم؛ اینبار در کالی هیچ علاقه ای به دور زدن و دیدن موزه های معروف و پارک های اطرافش ندارم! هرروز پیاده به کلاس سالسا می روم و برمی گردم که از خانه ٢٥ دقیقه راه است و در بین راه شاید چند دقیقه بایستم و به یک زوج کلمبیایی در حال بوسیدن یا راه رفتن نگاه کنم؛ یا به معتادی که از دور با غم نگاهم می کند؛ یا پیرزنی خسته که یک گوشه نشسته و فکر می کند!

به جای دیدن کل شهر دلم می خواهد همین نیم ساعت راه و همین یک تیکه ی کوچک شهر را عمیق تر بشناسم. دلم می خواهد در حالی که صدای بلند و تند آهنگ سالسا را از مغازه ای می شنوم، کنار در رفته و به آشپزی که همراه با ریتم موسیقی آشپزی می کند و همزمان می خوند و رقص پا می کند نگاه کنم! کالی برای من همین است..

« کالی، پایتخت رقص سالسا در کره زمین » است. برای خواندن  تجربه شگفت انگیز من کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *