طبیعت هواراز ، پرو

 طبیعت هواراز ، پرو

هواراز

هواراز = سوئیس پرو

بعد از ٨ ساعت خواب راحت در اتوبوس، به هواراز شهری در کوه های آند رسیدیم. شهری کوچک و پر از توریست و کوهنورد، که به سوئیسِ پرو معروفه.
امبر،هاستلی به نام “آلپِ هواراز” رو از قبل رزرو کرده بود که با صبحانه ی مفصل، اتاق جدا، حمام آب گرم و آشپزخونه ای بسیار تمیز، شبی ٧ دلار بود.
روز اول در شهر هواراز چرخیدیم، به بازار رفتیم که دقیقا همانند بازار کوسکو و لیما بود، پر از لباس های رنگی که روشون عکس لاما رو دارن و پر از سازهای بادی.
روز دوم خودمون با پرس و جو از بچه های هاستل، به دریاچه ای به نام “ویلکا کوچا” رفتیم. ایزی بین راه از ارتفاع و سردرد حالش بد شد و گوشه ای نشست تا ما برگردیم.
من و امبر هم بعد از یک پیاده روی ٢ ساعته به بالای دریاچه رسیدیم؛ بین راه مردی به نام فرناندو همراه چوپانی ٧٠ ساله که “هیرالدو” نام داشت رو دیدیم و باهاشون هم مسیر و هم صحبت شدیم.
راه سخت بود و ارتفاع زیاد، و من مدام به هیرالدویی که تمام زندگیش رو توی این کوه ها در شمال پرو گذرونده بود، و هرروز این راه را بالا میامد فکر می کردم. دلم می خواست ببینم چطور فکر می کند. خدا برایش چه معنی دارد. خوشحالی را در چه چیزی می بیند و زندگی را چطور تعریف می کند.
اما وقت، وقتِ پرسش این سوال ها نبود و سعی کردم در ذهن خودم جوابی برای سوال هایم بسازم.

روز سوم و چهارم هم در شهر هواراز گذشت، خندیدیم، پاستا درست کردیم،کتاب خواندیم،فیلم دیدیم و با جهانگرد های مختلفی هم صحبت شدیم.
یک شب وقتی به آشپزخانه هاستل رفتم که برای خودم تخم مرغ و گوجه درست کنم، دیدم دور تا دور میز پر از آدمه. در صورتی که همیشه آشپزخونه خیلی خلوت بود. بعد از درست کردن غذا و نشستن سر میز ، بقیه که ١١ نفر بودن شروع کردن با سوال های همیشگی بحث رو باز کردن. چند وقته در حال سفری؟ کجاها بودی؟ چقدر پرو میمونی؟ و…
طبق معمول وقتی گفتم ونزوئلا بودم همه از تعجب دهانشان باز ماند و منم سر میز شروع کردم داستان زیبا و خطرناک کاراکاس رو تعریف کردن، در حین تعریف به این فکر کردم که چقدر وقته دلم برای اینجوری حرف زدن تنگ شده و مدتهاست همه چیز رو نوشتم و کسی نبوده که روبروش با ذوق و شوق از زندگیم بگم.
انقدر حرف زدم و انقدر سوال پرسیدن که ساعت ١٢ شب شد و مسئولان هاستل برای بستن در آشپزخانه بیرونمون کردن و از فرداش من توی هاستل به دخترِ دیوونه ایرانی (Crazy Persian girl) معروف شدم :)))

هوا سرده و تمام استخونام یخ میزنه. امروز هم با تور به پارک هواسکاران معروف رفتیم و یک کوهنوردی عجیبی رو در پیش داشتیم. ارتفاع ٥٢٠٠ متری نفسم رو بند میاورد و در حالی که باد به شدت می وزید و انگشتانم رو هم نمی تونستم حس کنم و چشمانم باز نمی شد، سعی می کردم از منظره لذت ببرم و کمتر فین فین کنم.

پارک هواسکاران، ارتفاع زیاد و سرمای بیش از حد

باورم نمیشه یادم رفت بگم، دیروز جواب ویزای شیلیمو بعد از ٢٠ روز انتظار از روز مصاحبه گرفتم! شیلی دراشو به روی من باز کرده و تصمیم گرفته با ایران صلح کنه. نمی دونم از کی و نمیدونم برای چند وقت حاظره منو در آغوش بگیره، و برای اینکه بفهمم تا یکساعت دیگه یعنی ساعت ١١:٢٠ شب سوار اتوبوس میشم تا هنوز هواراز رو کشف نکرده، به لیما برگردم و به سفارت برم و تکلیف ادامه راهم رو معلوم کنم.
گرفتن اتوبوس شبانه برای راه های دور همیشه تصمیم خوبیه چون هم راحت می خوابید هم از پول یکشب هاستل کم میشه ^_^

شیلی کشور گرونیه، منم میخوام حتما توی سانتیاگو کلاس رقص برم و حالا که تا شیلی کار داوطلبانه نمیکنم تصمیم گرفتم هم برای جذاب کردن ادامه سفر و هم برای کم کردن خرج هام، دوباره از کوچ سرفینگ میزبان پیدا کنم.
سرم درد میکنه و قرص خوردم و باید در تاریکی ٢٥ دقیقه تا ایستگاه اتوبوس راه برم، اما برای فردا و دیدار دوباره با سفارت شیلی و میزبان جدیدم خیلی ذوق دارم.
تنها چیزهایی که از میزبانم می دونم، اینه که یک پسر موسیقیدان و درمانگر ٢٦ ساله پروییه، که گیاهخواره و با خانوادش زندگی می کنه، اسمش “روی” ه، و عاشق مدیتیشن و ساز های بادیه. “روی” و خانوادش هم در های خونشونو به روی من باز کردن و الان باید نوشتن رو بس کنم و در عین تحمل سردرد، با لبخند به سراغ اتفاق های جدید برم.

همیشه که نمیشه همه چیز با هم خوب باشه، نمیشه هم ویزای شیلی رو گرفت هم سالم بود هم به کوهنوردی در طبیعت ادامه داد.
همیشه باید تعادل حفظ بشه. برای همین بدنم از تعجب گرفتن ویزا مریض شده.
یکم زمان میبره تا این خوشحالی رو هضم کنه و حالش خوب بشه.
من باید نوشتن و دلگرمی دادن به خودم رو بس کنم و به سراغ ایستگاه اتوبوس برم.
من رفتم،

خداحافظ

اتفاق عجیبی پس از این برای من افتاد، برای خواندن داستان اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *