چوی ، مرز برزیل و اروگوئه

 چوی ، مرز برزیل و اروگوئه

چوی

از مونته ویدئو تا چوی

قبل از خروج اروگوئه و رفتن به شهر چوی ، چند روزی تنها به این فکر می کردم که اصلا چرا به اروگوئه آمدم؟ به چه دلیل برای ویزایش اقدام کردم و چه چیزی در این کشور مرا به سمت خود کشاند؟ مثلا چرا برای ویزای پاراگوئه اقدام نکردم؟

راستش در کل از آمدنم به اروگوئه راضی هستم اما باید مثل کشور های دگر از قبل به دنبال کار داوطلبانه درونش میگشتم و بعد اقدام می کردم. احساس میکنم میتوانستم بسیار مفیدتر باشم. اما دقیقا در تابستان و تعطیلات وارد این کشور شدم. در دو ماهی که اکثر مردم کاری جز خوابیدن زیر آفتاب ندارند!
البته همانطور که قبلا گفتم حتما هر چیزی دلیلی دارد. شاید قرار است روز های شلوغی را در برزیل داشته باشم و این دو ماه را باید استراحت می کردم.

اروگوئه تفاوت های زیادی با بقیه کشور های آمریکای جنوبی داشت. برعکس دگر کشور ها من هیچ فرد مذهبی در اروگوئه ندیدم. تقریبا تمامی میزبانهایم نه تنها کاتولیک و یا مسیحی نبودند بلکه خدا را هم باور نداشتند.
این کشور را مساوی با “آسایش” می دانم. ٩٩٪‏ مردمش در آرامش زندگی میکنند، زندگی خوب، کار خوب،کشور امن، سواحل آرام و زیبا و گرانی عجیبی که اگر کار داشته باشی، زیاد به چشم نمی آید.

من نیز روزهای آخر را قبل از رفتن به چوی در مرز اروگوئه و برزیل، در مونته ویدئو و پونتا دل استه گذراندم. دوستهای جدید پیدا کردم، معاشرت های جالب داشتم، داستان های عجیب شنیدم و در کنار اینها به کارهای روزمره خود، ورزش، مدیتیشن، آشپزی وگان، تمرین نی، نوشتن و دنبال کار آنلاین گشتن رسیدم.

خلاصه در کل، وقتی به آدم های نازنینی که در اروگوئه دیدمشان فکر میکنم، می بینم کاملا این کشور کوچیک ارزشش را داشته. روز آخر هنگامی که از مونته ویدئو به سمت شهری در مرز برزیل به نام “چوی” حرکت می کردم، به تمامی افرادی که در این دو ماه وارد زندگی من شدند فکر کردم و برایشان عشق فرستادم.
مهرناز،امید،جسیکا،لوئیسا،کوین،کاتالینا،پاتریسیو،فاروک،ماتیاس،سانتیاگو و تمامی کسانی که اسم هایشان را به خاطر ندارم.

چشمانم را بستم و بدون اینکه بدانم چه زمانی دوباره به این کشور بر میگردم، به خواب رفتم. هر لحظه به مقصد جدید، که خود آغاز مسیری بلند مدت است، و شهر چوی نزدیک می شدم.

رد کردن مرز زمینی از اروگوئه به برزیل

اوایل سفر شاید با شنیدن کلمه ی “مرز” به یاد فیلم های اکشن میافتادم اما این روزها، سفرهای زمینی جزو لذت بخش ترین قسمتهای زندگی من هستند.

در مورد تمامی مرزهای آمریکای جنوبی که تا بحال رد کرده ام، در اینترنت و گوگل مقاله های زیادی از دگر جهانگرد ها نوشته شده. که با خوندنشون قبل از سفر زمینی، میتونم از باید ها و نباید های سفر، امنیت راه، پلیس مرز و .. با خبر بشم و به نوعی از لحاظ ذهنی “امن تر ” سفر کنم.

در مرز برزیل و اروگوئه، شهری به نام “چوی” قرار داره که نصفش در یک کشور و نصفش در کشور دیگر است. بیشتر مسافرانی که از اروگوئه به چوی سفر می کنند، تنها می خواهند خرید ارزان بکنند و برگردند، به همین دلیل اگر به راننده اتوبوس نگوییم که در پلیس مرز برای مهر خروج بایستد، همینطور بدون مهر خروج وارد برزیل خواهیم شد.
من با اینکه به راننده گفته بودم و تاکید هم کرده بودم، بدون مهر خروج، گشنه و عصبی، وارد چوی شدم. خوابم برده بود و راننده نیز مرا فراموش کرده بود.
ساعت ٢ ظهر بود، تا پلیس مرز یک کیلومتر راه بود و من بعد از کمی “عاقلانه” فکر کردن، در شهر بی در و پیکر چوی، به ایستگاه اتوبوس برزیل رفتم، کوله سنگینم را آنجا گذاشتم و بلیط اتوبوس شبم را به سمت اولین مقصدم در برزیل، شهر فلوریاناپولیس، خریداری کردم! (که البته بلیط برای ٢ نصفه شب بود در حالی که ایستگاه اتوبوس ٩ شب بسته میشد)
بعد به یک رستوران، که می توانستم غذای خود را انتخاب و سرو کنم رفتم و غذای کاملا گیاهی “وگان” و سالم خوردم.

هنگامی که دوباره پر انرژی شدم، به ایستگاه اتوبوس اروگوئه رفتم و ساعت ٤ عصر، با اولین اتوبوسی که به اروگوئه برمی گشت، به پلیس مرز رفتم!
متاسفانه اصلا پلیس ها رفتار جالبی نداشتند و صبر و حوصله شان کم بود. پلیس زن با اخم پاسپورت من را گرفت، بعد از ٥ دقیقه مهر خروج را زد و گفت برو!
احساس کردم اروگوئه نیز با اخم مرا از خود بیرون کرده است!
و یک کیلومتر پیاده با فکر آنچه در این دو ماه به من گذشته، به شهر چوی برگشتم!

چوی

در ایستگاه اتوبوس پسری آمریکایی به نام “اِریک” را دیدم که او نیز ١٣ ماه در سفر بود. سه ساعتی با هم صحبت کردیم و او سوار بر اتوبوس ساعت ٧ عصر، به سمت برزیل حرکت کرد.
سپس سه دختر جوان شیلیایی مرا به جمع خود دعوت کردند. کنستانسا، خاویرا و داماریس! تقریبا هم سن و سال من بودند و برای تعطیلات تابستان، یک ماهی به اوروگوئه و برزیل سفر می کردند. آنها نیز اتوبوس ساعت ٢:٠٠ نصف را خریداری کرده بودند و مقصدشان هم همانند من بود.

تا ساعت ١٢ شب با هم صحبت کردیم، عین دوست های قدیمی. با اینکه میزبان داشتم، تصمیم گرفتم برای چهار روز اول برزیل نیز به آنها بپیوندم و در هاستلی ارزان اقامت کنم. چرا که خانه ی میزبانم نیز دور از شهر بود و برنامه هایم با دختر ها یکی بود!
ساعت ١٢ سرم را به دیوار تکیه دادم. باران شدیدی می بارید. پس از دو ساعت و نیم با صدای: “پاشو بریم برزیل“از خواب بیدار شدم و گیج و حیران، سوار اتوبوس که آن موقع امنترین جای جهان بود، شدم.

راننده پاسپورت من و کارتهای شناسایی دختر ها رو گرفت و بدون اینکه به حضورمان نیازی باشه، خودش به پلیس مرز برزیل رفت و مهر ورود را زد!
تابحال انقدر راحت وارد یک کشور نشده بودم!
چشمانم را بستم و با خیال راحت به روی صندلی راحت اتوبوس، خوابیدم.

هزینه ی دو ماه سفر و کار داوطلبانه در اروگوئه

تمام خرج ٥٩ روز سفر در اروگوئه “٧٥٠” دلار شد، که شامل:

-رفت و آمد در بین شهر ها. برای مثال اتوبوس ٢ ساعته از مونته ویدئو به پونتا دل استه ١٠ دلار بود.

-خرج غذای ٦ هفته (بجز دو هفته ای که در مزرعه کار کردم)/ (معمولا همیشه آشپزی کردم اما قیمت ها دو برابر آرژانتین و چهار برابر کشورهایی مثل اکوادور و کلمبیا بود)

-خرج هاستل دو هفته (دو هفته آخر سفرم بدون کار داوطلبانه و میزبان بودم و احتیاج داشتم مدتی معاشرت نکنم و با خود تنها باشم)
هزینه هاستل شبی حدود ١١ دلار بود.

-شارژرم خراب شد و یک شارژر ١٥ دلاری خریدم.
-در حراج یک مایو ٤ دلاری خریداری کردم.
-آجیل جزو خرج های ضروری ام بود که هفته ای حدود ٥ دلار آجیل می خریدم!
و..

واحد پول اروگوئه، مثل آرژانتین و شیلی و کلمبیا “پزو” هست. اما هر دلار حدود ٣١ پزو اروگوئه هست و قیمت همه چیز دو برابر آرژانتین.
دلم برای کشورهای ارزون اول سفرم تنگ شده! قدرشون رو ندونستم!

ممنونم که با من سفر می کنید. برای ادامه دادن مسیر با من، اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *