مرز پاناما و کاستاریکا+ هزینه سفر پاناما

 مرز پاناما و کاستاریکا+ هزینه سفر پاناما

مرز پاناما

آشنایی با رامونا و بلن آرژانتینی قبل از رد کردن مرز پاناما به کاستاریکا

تصور کن در یک جزیره، در نزدیکترین نقطه زمین به قطب جنوب در پاتاگونیای آرژانتین به دنیا اومدی؛ تصور کن از بچگی آرزو داری دنیارو بگردی اما احساس میکنی تو در آخر دنیا از همه چیز به دوری و وقتی هجده سالت میشه تا پایتخت کشورت کیلومتر ها با اتوبوس میری تا درس بخونی و زندگی جدیدی رو شروع کنی. تصور کن با وجود تمام تغییرات از یک جزیره کوچیک با طبیعت بی نظیر به یک پایتخت شلوغ، کم نمیاری. درس میخونی، کار میکنی، پول جمع میکنی و ده سال بعدش میتونی سفری رو به خارج از کشورت شروع کنی. تصور کن یکروز در اینستاگرام در یک قرعه کشی شرکت میکنی. پنجاه دلار میپردازی تا شاید یک اتوبوس قدیمی برنده بشی. حالا تصور کن وقتی داری در جنوب مکزیک تتو میزنی و خرج غذای روزت رو تامین میکنی، بهت زنگ میزنن و میگن تو برنده شدی! بلیط برات میگیرن تا به روستایی در مرز پاناما و کاستاریکا بری و یک روزه صاحب یک اتوبوس قدیمی میشی، صاحب یک خونه ی سیار که حالا میتونی باهاش هرجایی میخوای سفر کنی!

رامونا داستان زندگیش رو اینطور برای من تعریف کرد. و در ادامه گفت یکساله بین کاستاریکا و پاناما در حال سفره و تتو میزنه تا بتونه پول جمع کنه و تا شمال کانادا با اتوبوسش سفر کنه. دو ماهی هم هست که با بلن آشنا شده، یک دختر دیگه از کوردوبای آرژانتین که در سن بیست و سه سالگی شغل خوبش رو رها کرده و از آرژانتین تا مکزیک هیچهایک کرده. پنج ساله ساندویچ درست میکنه و میفروشه و داستان عجیب رد شدنش از مکزیک به گواتمالا تنها با نه دلار رو جوری برای من تعریف میکنه که احساس میکنم من پولدارترین جهانگرد کره ی زمینم که ماهی چهارصد دلار درآمد دارم :)))

زندگی بدون قصه شنیدن بی معنیه. خوشحالم که با اینکه دو دل بودم، درست یکروز قبل از رفتن به مرز پاناما و کاستاریکا، رفتم و از این دو غریبه ی آشنا برنامه ی سفرشون رو پرسیدم و تونستم وارد خونه ی سیارشون بشم، باهاشون کیلومتر ها کوهنوردی کنم و همراه نوشیدن مته، به قصه های عجیبشون گوش بدم.
قصه ها باعث میشن فکر کنی، رویا پردازی کنی، شکرگزاری کنی، متوجه بشی چقدر متفاوت میشه زندگی کرد و در خلوت خودت از داستانی که شنیدی برداشتی کنی که قطعا تغییر کوچیکی در ذهنیت و زندگی تو خواهد داد.
با تمام داستان هایی که در پاناما شنیدم، میدونم قطعا ملیکایی که داره بعد از سی روز از این کشور خارج میشه با ملیکایی که به پاناما وارد شده بسیار متفاوته. به سوی کشور جدید، مردم جدید، غذاهای جدید، تجربیات جدید و مهمتر از همه، قصه های جدید!

رد کردن مرز پاناما و ورود به کاستاریکا

من عاشق رد زمینی از مرز ها هستم. وقتی با پای خودم غیرممکن رو ممکن میکنم و متوجه میشم این خط های نامرئی رو انسان ها در ذهنشون ساختن وگرنه روی کره ی زمین مرزی وجود نداره.
من از رد شدن زمینی از مرز ها متنفرم. از نگاه های متعجب پلیس ها هنگام دیدن پاسپورتم، از انتظارهای طولانی و توضیحاتی که تمومی ندارن.
حس عشق و نفرتم به مرز ها، درست مثل حسم به پاسپورتمه. وقتی برای ویزایی اقدام میکنم و در حال انجام کارهای اداری هستم دلم میخواد آتیشش بزنم و وقتی ویزای کشوری رو میگیرم دلم میخواد ساعتها ببوسمش و مدام شکر میکنم که پاسپورت دارم!!

هنگام خروج از مرز پاناما

بعد از سی روز سفر از پاناما خداحافظی کردم. چون از اتوبوس ساعت هفت صبح جا موندم از شهر بوکته تا شهر بعدی هیچهایک کردم و سپس تا مرز پاناما اتوبوسی گرفتم. بعد از خوردن نهار در شهر مرزی، “چنگینولا”، سوار یک اتوبوس دیگه شدم تا به پلیس های مرزی و رودخونه ای که پاناما و کاستاریکا رو جدا میکنه برسم. دو دختر آلمانی رو هم دیدم که گیج به اطراف نگاه می کردن و قرار شد با هم مرز پاناما رو رد کنیم. قبل از پل، پلیس پاناما در کمتر از یک دقیقه مهر خروج دوستانمو زد و سپس حدود ده دقیقه از من سوال پرسید. ده دقیقه اندازه ده ساعت گذشت و من مدام شرمنده ی دوستانی که منتظرم بودن شدم و خجالت کشیدم.
پل رو رد کردیم. احساس آزادی کردم، عکس گرفتیم و سپس وارد کاستاریکا شدیم که در دقایق اول با پاناما زیاد متفاوت نبود! پلیس کاستاریکا در مورد ویزام سوال کرد و سپس وقتی گفتم با ویزای کانادا میتونم تا سی روز وارد کاستاریکا بشم، تمام همکارانش رو صدا کرد و پنج تا پلیس مرزی به من و پاسپورتم خیره شده بودن و مدام توی کامپیوترشون چیزی تایپ می کردن. برعکس پاناما نگران نشدم و انقدر از رد شدن از این مرز و دو کشوری که خودشون هیچوقت به من ویزا ندادن خوشحال بودم که فقط با لبخند به پلیسها نگاه کردم تا بالاخره مهر ورود رو زدن.
برعکس چیزی که فکر می کردم هیچ هزینه ای برای خروج از مرز پاناما و ورود به کاستاریکا از من نخواستن!
درست در بیست و سومین ماه سفرم، من وارد کاستاریکا شدم تا آخرین ماه بیست و یکسالگی رو درونش بگذرونم!!
ممنونم پاناما برای تمام تجربه های بی نظیر و ممنونم کاستاریکا برای آغوشی که بالاخره برام باز کردی. بی صبرانه منتظر شناختنت هستم.

هزینه سی روز سفر در پاناما:

۴۸۰ دلار خرج سفر سی روزه ی من در پاناما شد.
که شامل:

هاستل دو شب اول در پاناما سیتی (شبی ۷ دلار)
خرج غذای دو هفته ی آخر. تلفیقی از آشپزی و غذای بیرون.
یک کاسادو محلی (پلو،عدس،سالاد،پلاتانوم و نوشیدنی) از پنج دلار به بالا شروع میشه.
هاستل چهار شب در بوکته (شبی ۱۰ دلار)
هاستل چهار شب در پاناما سیتی با (شبی ۸ دلار)
و همینطور هزینه اتوبوس ها و رفت و آمد هام از کار داوطلبانه در بخوکو تا پایتخت و بعد تا شمال پاناما!
سه هفته اول با زه و آلدو زندگی کردم و خرجم نصف هفته ی سوم سفر شد!
میوه و سبزیجات در پاناما گرونه البته نسبت به جمهوری دومینیکن گرونه! اگه از قیمت های کاستاریکا خبر داشتم از غذا خوردن در پاناما بیشتر لذت میبردم.

آیا مشتاق خواندن ادامه داستان هستید؟ اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *