کار داوطلبانه در پاناما

 کار داوطلبانه در پاناما

کار داوطلبانه در پاناما

کار داوطلبانه با کودکان در روستای بخوکو

تا چشمام رو روی هم گذاشتم دیدم یک هفته است که در پاناما هستم! زه و آلدو با قبول کردن درخواست کار داوطلبانه من زمانی که در هائیتی بودم، منو نجات دادن! و حالا پنج روزه عضوی از خونشون در روستای بخوکو که یکساعت و نیم با پایتخت فاصله داره هستم و کار داوطلبانه در پاناما رو آغاز کردم.

زه چهل و شش سالشه، در بارسلونای اسپانیا به دنیا اومده و بزرگ شده و درست در زمانی که فوق لیسانسشو گرفته و یک شغل ثابت و پر درآمد، همون چیزی که خیلیها آرزوشو دارن رو بدست آورده، کار و زندگی و خانواده رو رها کرده و با گیتارش به آرژانتین پرواز کرده. پس از سالها سفر در آمریکای جنوبی، نواختن موسیقی در خیابان ها و اتوبوس ها و انجام انواع و اقسام کارهای داوطلبانه، توی پاناما با آلدوی پانامایی آشنا شده که اون هم موزیسین بوده. مدتی با هم از پاناما تا مکزیک، در تمام آمریکای مرکزی سفر کردن و الان یکساله در این روستا زندگی می کنن! در سه مدرسه ی مختلف کلاس موسیقی با کودکان برگزار میکنن و هفته ای یکبار در یک هتل کنار ساحل اجرا دارن. به اندازه ای که احتیاج دارن درآمد دارن و زه میگه با اینکه تمام خانوادش در اسپانیا مخالف این نوع زندگی اون هستن، از تمامی تصمیماتش خوشحاله و اگه دوباره به عقب برگرده، باز هم درآمد چند هزار دلاریشو رها میکنه و با یک گیتار به آمریکای جنوبی سفر میکنه!

در این مدت، من مسئولیت های مختلفی رو در این کار داوطلبانه به عهده گرفتم. در باغبونی، رنگ کردن در و دیوار خونه، کمک و ایده پردازی برای کلاس های موسیقی و فیلمبرداری از اجراهاشون بهشون کمک کردم!
پاناما خیلی هیجان انگیز تر از چیزیه که فکر می کردم باشه و فعلا نمیدونم چطور تمام جیزهایی که در مورد تاریخ و مردمش یاد گرفتم رو بصورت نوشتاری اینجا منتقل کنم!
وقتی به دو هفته پیش این موقع در هائیتی فکر میکنم، تمام بدنم میلرزه و شکر میکنم که سالمم، که جایی که هستم امنه، غذا دارم بخورم، برق وجود داره و آب بو نمیده! دیگه هیچوقت یادم نخواهد رفت داشتن نیازهای اولیه زندگی یک نعمته. یک نعمت خیلی بزرگ.

کار داوطلبانه در مدارس خصوصی و عمومی پاناما

این روزها متوجه شدم که وقتی کاری رو میکنم که از ته دلم بهش باور دارم و ازش لذت میبرم، وقتی احساس مفید بودن میکنم، آخر روز با یک لبخند بزرگ و یک شادی وصف ناپذیری می خوابم.
وارد مدرسه خصوصی و عمومی شدن در پاناما کار راحتی نیست. حتی زه و آلدو که سالهاست در این کشور زندگی میکنن، به سختی و از طریق آشناهاشون تونستن کلاس موسیقی در مدارس اطراف برگزار کنن؛ به همین دلیل احساس میکنم خیلی خوشبختم که تونستم یک مدرسه ی عمومی و یک مدرسه ی خصوصی در شهر های کوچک پاناما رو ببینم، درونشون کار داوطلبانه بکنم، با مدیرانشون هم صحبت بشم و با بچه هاشون وقت بگذرونم.
بچه ها تنها سه، چهار ساعت در روز، در شیفت صبح یا عصر به مدرسه عمومی میرن و اونجور که از آلدو شنیدم، معلم ها آزادی زیادی برای نوع برگزاری کلاسها ندارن و باید از آموزش و پرورش کشور پیروی کنن (مثل خیلی کشور های دیگر).

اما در یکی از همین روستاها، خانواده ها از پاناما، اسپانیا، آمریکا، کانادا، آفریقای جنوبی، آرژانتین، کنیا، سوئیس، هلند و خیلی کشور های دیگه دور هم جمع شدند و یک مدرسه خصوصی ساختن. جایی که بچه ها با ملیت های مختلف کنار هم درس میخونن، ارتباط زیادی با طبیعت دارن، نمیتونن با کفش وارد کلاس بشن، همزمان انگلیسی و اسپانیایی رو به عنوان دو زبان مادری یاد میگیرن و اطلاعات بیشتری نسبت به کودکان مدارس خصوصی، در مورد دنیا و آنچه درونش میگذره دارن!
تفاوت این دو مدرسه و بچه هاش و تفاوت نوع تفکر مدیر ها راجع به آموزش به کودکان منو خیلی به فکر انداخت. آیا باید بی خیال مدارس عمومی شد و برای آزادی و تحصیلات بهتر بچه هارو به مدارس خصوصی فرستاد؟ یا میشه با صحبت و تلاش کم کم نوع نگرش و کارکرد مدارس رو تغییر داد؟
فعلا هرچه میبینم رو یادداشت میکنم و سعی میکنم اطلاعات خودمو بالا ببرم تا شاید اگه ده سال دیگه خواستم جایی از این دنیا مدرسه ای بسازم یا در مدرسه ای کار داوطلبانه کنم، بتونم از این تجربیات و دیده ها استفاده کنم.

خداحافظی با زه و آلدو و رفتن از روستای بخوکو

در یک چشم بهم زدن، سه هفته گذشت و زمان خداحافظی من با کار داوطلبانه، کودکان و زه و آلدو رسید. دلم می خواست بیشتر کنارشان بمانم اما با استفاده از ویزای چند بار ورود کانادا، تنها سی روز می توانم در پاناما بمانم و زمانش رسیده بود که به مسیر ادامه بدهم، ویزای نیکاراگوئه را دریافت کنم و خودم رو به شهر بوکته، نزدیکترین شهر به مرز کاستاریکا برسانم.

در روزهای آخر، متوجه شدم زه و آلدو با توماس، راهب آمریکایی که در اکوادور دیده بودمش دوست هستن و حتی توماس آن دو را به عقد در آورده! موقع خداحافظی جفتشون رو محکم در آغوش گرفتم و ازشون بخاطر تجربیات جدید و تمام لحظات خوب و بد سه هفته ی اخیر تشکر کردم، کوله ی سنگینم را به روی دوشم انداختم و سپس به مسیر ادامه دادم. وقت آشنایی بیشتر با پاناما فرا رسیده بود.

برای دیدن طبیعت بی نظیر پاناما، کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *