هیچهایک تا کوردوبا

 هیچهایک تا کوردوبا

کوردوبا

مجانی سواری از سن خوان تا شهر کوردوبا

وقتی آنتونیو منو صبح زود در شهر سن خوان پیاده کرد، خودش بهم پیشنهاد داد که اگر اتوبوسی نبود میتونم تا کوردوبا هیچهایک کنم. یعنی کنار خیابون بایستم و سوار هر ماشینی که مسیرش تا یک جایی با من یکیه بشم. منم بجای اینکه به ایستگاه اتوبوس برم، همونجا ساعت هشت صبح شستم رو بیرون گرفتم و سوار اولین ماشینی که میومد شدم و گفتم:مستقیم! البته اگر نمی تونستم بصورت نیمه پیشرفته اسپانیایی صحبت کنم هرگز اینکارو نمی کردم. مسافت طولانی بود و من سوار نه ماشین مختلف از سن خوان به کوردوبا شدم و ساعت ۹ شب به کوردوبا و خانه ی میزبانم ماوریسیو رسیدم. با چند تا از راننده ها عکس گرفتم که این پایین به اشتراک میذارم.

کار داوطلبانه در مرکز ویپاسانای کوردوبا

قبل از اینکه کوردوبا رو کمی بگردم. کیفهایم را در خانه ی ماوریسیو میزبانم که از کوچ سرفینگ پیداش کرده بودم گذاشتم و برای کار داوطلبانه به مدت سه روز به مرکز ویپاسانایی نزدیک به کوردوبا رفتم. پس از سه روز سکوت مطلق به کوردوبا برگشتم و با اینکه سرما خورده بودم و مدام عطسه می کردم، با اشتیاق به داستان های میزبانم و دوستهاش گوش میدادم.

سرما خوردگی در کوردوبا

در کوردوبا مهمان ماوریسیو بودم. مردی ۳۶ ساله و موزیسین. از همون برخورد اول انقدر احساس امنیت و آرامش در خونه ش کردم که انگار مهمون پسر خاله ام بودم. ماوریسیو یک گربه به نام میگل داشت که میگفت بعد از بهم زدن با دوست دخترش بجای اون گربه آورده! و بعد گفت هم اکنون دوست دختر فعلیش در اروپا زندگی میکنه و بی صبرانه منتظره تا سال نو بشه و بتونه بره ببیندش. بعد از ساعتها صحبت از سفرم و ایران، به من گفت پدر دوستش به تازگی از ایران برگشته و دوست داره منو ملاقات کنه. اینگونه شد که من در یک روز بسیار گرم، با گوستاوو ۵۰ ساله به دیدن مکان های تاریخی کوردوبا رفتم و بعد مهمان یک اجرای موسیقی به نام “دختران موزیسین” شدم. حتی در آرژانتین هم زنان برای دیده شدن میجنگند. گوستاوو بین تمام شهر های ایران عاشق اصفهان شده بود و میگفت برای پسر موزیسینش که علاقه ی زیادی به سازهای بادی داره، یک ساز نی خریده. خیلی خوشحال بودم که بالاخره یک نفر در مسیرم نه تنها میدونه ایران کجاست بلکه بهش سفر کرده.

بعد به دلیل تغییر ناگهانی هوا سرما خوردم و سه روز بیشتر در کوردوبا ماندم. برای ماوریسیو و دوستانش آشپزی کردم به اجرای موسیقیشان رفته و گریمشان کردم و بقیه وقتها فقط روی مبل ماوریسیو که تخت اونروزهام بود خوابیدم و چای زنجبیل خوردم!

آیا مشتاق خواندن ادامه داستان هستید؟ اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *