مرز شیلی و آرژانتین روز آخرم در پوکن و در شیلی بارونی بود،تقریبا کل روز برای جمیل نی زدم و از مولانا و حافظ و خیام براش گفتم. صبح روز بعد ساعت ٨ صبح در کمال ناباوری خودم بدون گریه از جمیل و هم خونه های خداحافظی کردم و با قلبی که از شادی و […]بیشتر بخوانید
بخش اول: بیشتر ماندن در شیلی ساعت ٦ عصر لوسیانا از من خواست تا با دو دوست آرژانتینیش به کنار دریاچه بروم. گفت میخواهند ساز بنوازند و فکر میکند برای شب آخر من در شیلی، ساز زدن و تماشای غروب آفتاب کنار دریاچه “ویلاریکا” میتواند خاطره انگیز باشد. البته آن موقع نمی دانستیم که من […]بیشتر بخوانید
دو هفته کار داوطلبانه در روستای پوکن، شمال پاتاگونیا در شیلی ساعت ده شبه. توی اتوبوس به سمت کار داوطلبانه جدید در شهری به نام “پوکن” در پاتاگونیا نشسته ام و اشک هایم را با دستمال کاغذی که نمیدانم از کی در جیب شلوارم مانده است پاک میکنم. بعد از برگشت از والپارایسو و گرفتن […]بیشتر بخوانید
یک آخر هفته در شهر رنگارنگ والپارایسو در کافه ی کوچک در مرکز شهر والپارایسو ، در انتظار سوپ ارزان سبزیجاتم نشسته ام و به زندگی لبخند می زنم. همین حالا که مینویسم، گارسون نان، کره و آواکادو که فکر کنم پیش غذام باشه رو روی میز میذاره و با تعجب به گوشی و حروف […]بیشتر بخوانید
دیدار با عبدالله امیدوار و شنیدن داستانهای برادران امیدوار روبروی خانه ای بزرگ با دری سبز رنگ ایستادیم و من قلبم از شدت هیجان به صدا در آمد. قبل از آنکه بخواهم فکر کنم که چطور سلام و رفتار کنم، زنی با موهای سفید،چشمانی بسیار درشت و زیبا که زیر عینکش پنهان بودند و چروک […]بیشتر بخوانید
۱۸ سپتامبر، روز استقلال شیلی از دولت اسپانیا هفته آینده در تمامی سانتیاگو به دلیل روز استقلال شیلی ، جشن و رقص و پایکوبی برپاست و انتهای هفته هم با آقای امیدوار، یکی از دو برادر امیدوار که اولین جهانگرد های ایرانی بودند و حدود ٦٥ سال پیش سفر ده ساله شان را از ایران […]بیشتر بخوانید
زندگی با خانواده ایرانی در سانتیاگو این روزها فهمیده ام خاطرات، سفرنامه و دل نوشته را باید در زمان حال نوشت. درست وقتی داخل اتفاقاتی و حسشون میکنی. به این دلیل شاید دگر نخواهم و نتوانم جزئیات ننوشته تا زمان حال را بنویسم. متاسفانه اتفاقات زیاد مغزم را گاهی اذیت میکنند و دستم هم در […]بیشتر بخوانید
رسیدن به روستای تل تل در شمال شیلی بعد از اون تجربه ی آخر و زندگی با آلخاندرو و میلی در لیما، این دفعه دلم نمیخواست فقط با یک خانواده زندگی کنم و دلم میخواست با یک موسسه، یک مهد کار کنم. در شیلی فقط در شمال و در جنوب موسسه هایی بودن که با […]بیشتر بخوانید
داستان زندگی و مهاجرت ولادمیر در تاریکی با نور گوشی، راهِ در باغ خانه ی ولادمیر را دنبال کردم تا به خانه ای کوچک در انتهای باغ رسیدم. چراغ خانه روشن بود و پنجره باز. صدای بلند یکی از آهنگ های مورد علاقه کلمبیاییم از داخل خونه میومد. با لبخند قدم هامو تند تر کردم، […]بیشتر بخوانید
آشنایی با دیه گو در کویر آتاکاما سوار اولین اتوبوسم در شیلی شدم که اتوبوس شبانه ای بود از آریکا، نزدیک مرز پرو تا کویر آتاکاما در سن پدرو.. روستایی در خشک ترین کویر دنیا… برای خودم میزبانی از کوچ سرفینگ پیدا کرده بودم و قرار بود قبل از رفتن به کار داوطلبانه، دو روزی […]بیشتر بخوانید