ورود به جمهوری دومینیکن
پونتا کانا، اولین مقصد در جمهوری دومینیکن
اولین باری که اسم جمهوری دومینیکن رو شنیدم؛ چهار سال پیش بود. اون روزی که برای کلاس سالسا به نغمه زنگ زدم و برام از رقص های باچاتا و مرنگه که از جمهوری دومینیکن شروع شدند، تعریف کرد. اون موقع با نقشه کره ی زمین و گوگل مپ آشنایی نداشتم و توی ذهنم دومینیکن رو یک جای بسیار دور تصور می کردم. جزیره ای کوچک میان دریای کارائیب، میوه های رنگی و شیرین، سواحل زیبا و مردمی که همیشه در حال رقص هستند.
شن های سفید رنگ و دریای آبی کارائیب
حالا سه روزه که به همون جزیره ی دور رسیدم. دلیل اومدنم به این کشور، به علاوه علاقه ام به رقص و زبان اسپانیایی، مرزش با کشور هائیتی و پیدا نکردن پرواز مستقیم از کانادا به هائیتی هست.
به خودم گفتم حالا که در راه هائیتی قراره از دومینیکن عبور کنم، بهتره ده روزی درونش سفر کنم و با فرهنگ مردم و رقص هاشون آشنا بشم.
از فرودگاه خارج شدم و همونطور که داشتم بخاطر هوای گرم و شنیدن اسپانیایی لبخند می زدم. اسم خودم رو روی یک کاغذ بزرگ دیدم به همراه مردی که بهم لبخند می زد. اسوالدو بود. میزبانی که از طریق کوچ سرفینگ پیداش کرده بودم.
همونطور که سوار ماشین میشدیم و به سمت خونه می رفتیم، اسوالدو شروع کرد داستان زندگیشو برام تعریف کردن.
از کودکیش در شمال دومینیکن، مهاجرتش به آمریکا، ازدواج و طلاقش، شش تا بچه اش، دختر سومش که همسن منه، کارش و توریسم دومینیکن و علاقه اش به سالسا برام گفت.
من و اسوالدو در حال سالسا رقصیدن
سه روزه که به دومینیکن رسیدم. در این سه روز در پونتا کانا، شهری ساحلی کنار دریای کارائیب، بیش از دو ساعت روزی سالسا رقصیدم، هر روز در دریا شنا کردم و با آدمهای بسیاری از طریق اسوالدو آشنا شدم و داستان های زندگی متفاوتی شنیدم.
تا اینجا دومینیکن بسیار زیاد شبیه تصوراتم بوده. نه تنها زبون و رقص و آهنگ هاش، بلکه نگاه مردمش، سواحلش، میوه هاش و آب و هواش.. همه برام آشنان.
خیلی آشنا. انقدر آشنا که فکر میکنم حتما یک روزی در یک جسم دیگه، مدتی ساکن این جزیره ی سبز بودم.
برای اطلاعات بیشتر در مورد سفرم در پایتخت جمهوری دومینیکن، سانتو دومینگو و تاریخ کشور، کلیک کنید.