هیچهایک از بوئنوس آیرس تا آبشارهای ایگواسو

 هیچهایک از بوئنوس آیرس تا آبشارهای ایگواسو

آبشارهای ایگواسو

سفر با خولیان تا آبشارهای ایگواسو

آخر هفته را با خولیان، که قرار بود با هم تا آبشارهای ایگواسو هیچهایک کنیم در خانه ی کوچک و دنجش که در طبقه بالای خانه ی مادرش قرار دارد گذراندم. شناختن کسی که قرار بود یک هفته ای همسفرش بشوم و تجارب زیادی در هیچهایک و سفر در تمام آمریکای جنوبی داشت بسیار لذت بخش بود. مادرخولیان به همراه همسرش خورخه که بیمار بود و دختر سه ساله شان ماتیلدا،یعنی خواهر خولیان با هم زندگی میکردند اما وقت نشد تا سر صحبت را با آنها باز کنم و آنها را بهتر بشناسم. خولیان پسری بسیار ساده و بی شیله پیله، و در عین حال بسیار هنرمند،باهوش و پرکاره. دوچرخه سوار حرفه ایه و تمام دوران نوجوانیش با دوچرخه در سراسر کشور سفر میکرده و برنامه اجرا میکرده (با دوچرخه مَلق میزده و اینجور کارا) و دولت آرژانتین بهش پول میداده! در دانشگاه پنج سال روانشناسی خونده که کاملا نشانه هاش در رفتار و گفتارش مشاهده میشه و سه سال پیش،با دوستش کارخونه کوچک آبجو سازی خود را،در حالی که تمامی خانواده بهش میگفتن کاری “غیر ممکنه”، راه انداخته (که داستانش بسیار طولانی و هیجان انگیزه) و انقدر در کارش موفق شده که حال از تمامی خانواده،از مادرش،خواهرش و پدرش که بیرون شهر زندگی میکند حمایت میکنه و از تار سفیدی که در بیست و هفت سالگی در موهایش دیده میشه، متوجه شدم که با وجود لبخندی که همیشه به لب داره،فشار زیادی روشه.

خولیان در کوچ سرفینگ نوشته بود: میخواهم از ١٧ دسامبر به مدت یکهفته تا آبشارهای ایگواسو هیچهایک کنم و اینبار میخواهم همسفری داشته باشم. کسی که از سفر با بودجه بسیار کم لذت ببرد،بتواند در چادر بخوابد،تجربه هیچهایک داشته باشد و خوش انرژی باشد. کارخانه ام را تعطیل کرده ام تا با پولی که جمع کرده ام به مدت یکسال و یا شاید بیشتر،به اروپا و آسیا سفر کنم.

و همین سفر با بودجه کم و هیچهایک تا آبشارهای ایگواسو که بالای ١٧٠٠ کیلومتر در شمال آرژانتین قرار داره و حتما دلم میخواست ببینمشان،باعث شد من پیغام بدم که دوست دارم همسفرش بشوم. یک نکته جالب در مورد خولیان این بود که از بی پولی هیچهایک نمیکرد.. بالای ١٠،٠٠٠ دلار برای سفر یکساله اش جمع کرده بود (فکر میکنم هزینه امسال من حدودا نصفش باشه) و به راحتی میتوانست تا شمال آرژانتین اتوبوس و یا هواپیما سوار شود. اما میگفت از چادر خوابی و کمپ کردن در طبیعت و از رهایی که جاده ها بهش میدن و تجربه صحبت با مردم و راننده های مختلف انقدر لذت میبره که حاضره روزها هیچهایک کنه برای یکروز در مقصد بودن.

البته یادم رفت بگم یک دلیل مهم دیگه که مرا علاقه مند به دیدارش کرده بود،ساز زدنش در خیابان بود. در پروفایل خود نوشته بود ماه هاست آخر هفته ها در خیابان ساز میزند و حقوق خوبی که از سازش میگیرد باعث شده دلش بخواهد کارخانه را ببندد و یکی دو سالی سفر کند و در خیابان ها ساز بزند. این زندگی برای منی که آرزوی رقصیدن در خیابان و ادامه ی سفر از این راه را دارم شبیه به بهشت بود.
خلاصه از همان دقایق اول مثل دو دوست قدیمی ساعتها حرف زدیم. او مدام از ایران میپرسید و میگفت به اینکه در این سن یکساله در سفری حسودی میکنم، و من مدام به اینکه به شش زبان سخن میگوید و جرئت ساز زدن در خیابان را دارد حسودی میکردم.
آخر هفته به یکشنبه بازار رفتیم،ساز زد و از مردم حقوق گرفت و من آینده خود را مشاهده کردم. بعد هم در کمال تعجب بعد از یک تانگوی خیابانی، مجری پرسید: از چه کشور هایی هم اکنون در جمع هستند،خولیان داد زد: ایران! و من را به جلو هل داد. مجری گفت: یک آهنگ ایرانی بذار و برقص. و من بی اختیار آهنگ نامهربون فتانه را برای جمعی عظیم که در مرکز بوئنوس آیرس دورم جمع بودند گذاشتم و دقایقی ایرانی رقصیدم و بعد به این اتفاق قاه قاه خندیدم.
هیجان زیادی داشتم. برای دیدن آبشارهای ایگواسو، بزرگترین آبشار های دنیا و همسفری با خولیان که معلم جدید دانشگاه ملیکایی بود..
چه زندگی عجیبی..

خاطرات فراموش نشدنی هیچهایک با خولیان

جانم بگوید که هیجانی ترین هفته ام را در آرژانتین بدون ذره ای وقت تلف کردن در اینترنت گذرانده ام و بخش هایی از خاطراتم را که حتما موقع دیدن این فیلم میخواهم به یاد آورم را ثبت میکنم:
-عشق دادن به جاده و پدیدار شدن یک راننده در کمتر از ده ثانیه.
-پریود شدن زیر بارون و در جاده و خجالت کشیدن از گفتن این اتفاق به همسفر.
-خوابیدن در پشت یک کامیون تریلی،در پمپ بنزین به دلیل بارون زیاد نشد کمپ کنیم. ازش تنها یک فیلم بسیار کوچک دارم. شب تا صبح خولیان خوابید و من در تاریکی گوگوش گوش دادم و با ترسم کنار اومدم.
-آقایی که عاشق کارش بود و پنج تا دختر داشت و کل راه از عشق صحبت کرد و بهش مولانا رو معرفی کردم. اون پسر ٢٢ ساله که از کارش متنفر بود و با دوست دخترش تازه بهم زده بود چون ظرفارو نمیشست. اون راننده بد اخلاقه که کل راه نوشابه خورد و ازش ترسیدم و به تمام جهان هستی فحش داد و از دولت آرژانتین متنفر بود. آگوستین که تنها نفری بود که ایرانو میشناخت و فکر کنم قراره سال دیگه مهمون خونمون بشه. زوجی که تتو میکردن اما یکدونه تتو هم نداشتن. خانومو آقای نازنینی که بهمون نهار دادن و برامون دعای خیر کردن. آقاهه که کل راه شعر خوند و کلا مشکوک میزد. آقایی که مارو شش ساعت از ساعت ٨ تا ٢ نصفه شب کیلومترها راه برد و باور دارم جانمونو نجات داد. و هزاران راننده دیگه که جواب کار خوبشونو میگیرن.


-کمپ کردن و بیدار شدن از گرمای آفتاب وسط جنگل ها. مسواک زدن و دستشویی در طبیعت.
-وقتی بیشتر از نیم ساعت انتظار میکشیدیم،من میگفتم: هر اتفاقی دلیلی داره و حتما یک سواری خوب در راه داریم. و خولیان میگفت: هر ثانیه که میگذره یعنی به مقصد داریم نزدیک میشیم برای همین لبخند بزن.
-بین راه که ١٥٠٠ کیلومتر بود، یکروز در شهری به نام “پوساداس” توقف کردیم و میزبان پیدا کردیم و مجانی کایاک کردیم گوشیم شارژ نداشت هیچ فیلم و عکسی ازش ندارم.
-بین راه داشتم شعر میخوندم با مخ خوردم زمین،صندل پام بود و پام زخم شد و حسابی خون اومد. اولش گریه کردم و بعد خولیان که وزنش دو برابره منه کولمو تا یک کیلومتر آورد و من با اینکه پام میلنگید از رو نرفتم و شعرمو تموم کردم.
-احساس امنیتی که در هیچهایک تنهایی نداشتم.
و هزار داستان دیگه که احتمالا تو کانال با جزئیات بنویسم.. از پایتخت، بوئنوس آیرس تا آبشارهای ایگواسو هیچهایک کردیم و کل خرج این یک هفته ٤٠ دلار شد.

برای دیدن عکسهای آبشارهای ایگواسو، بزرگترین مجموعه آبشارهای دنیا و تجربه دیدنشان، اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *