رد کردن هیجان انگیز مرز از اکوادور به کلمبیا
مرز اکوادور به کلمبیا
در خوابمم نمی دیدیم روزی مرز اکوادور به کلمبیا رو رد کنم!
یکی از کارهایی که توی این سفر طولانی می خواستم تجربه کنم، زمینی سفر کردن از یک کشور به کشور دیگه بود. ساعت ٨:٣٠ صبح به سفارت کلمبیا رفته و ویزامو در عرض ٥ دقیقه توی پاسپورتم زدن. بعد سوار اتوبوس شهری شده و به ایستگاه اتوبوس شمالی کیتو رفتم. ساعت ١١:٣٠ ظهر سوار یک اتوبوس ٦ دلاری شدم به سمت شهر “تولکان”، آخرین شهر اکوادور قبل از رسیدن به کلمبیا؛ و ساعت ٤:٣٠ عصر به تولکان رسیدم. از اونجا یک تاکسی با یک دلار منو لب مرز برد. با پیاده شدن از تاکسی، با جمعیتی عظیم و صفی به شدت طولانی از مردمی که همه نیازمند یک مهر ورود و یا خروج از اکوادور بودند و خیلیهاشون مثل من خسته ی راه بودند و می حواستند از اکوادور به کلمبیا بروند، روبرو شدم! آخر صف ایستادم.
نیم ساعت گذشت و یکذره هم به جلو حرکت نکردیم. زن و مرد روبروییم ازم پرسیدن مرز همیشه اینجوریه؟! منم خندیدم و گفتم من دفعه اولمه از اینجا رد میشم. پسر جلوییشون برگشت گفت من فکر کردم تو کلمبیایی هستی، از کجا اومدی؟ گفتم ایران. یک “ایران” گفتم و تا سه ساعت و نیم بعدش که نوبتمون بشه با چهار نفر جلوییم که هیچکدوم یک کلمه انگلیسی نمی دونستن بدون وقفه حرف زدیم! منم از موقعیت استفاده کردم و تا تونستم با کلمه هایی که بلد بودم براشون جمله ساختم و جواب سوالاشون رو دادم و وقتی با هم صحبت می کردن و متوجه می شدم ذوق می کردم! هوا تاریک شد، بالاخره نوبتم شد. پاسپورتمو به مسئول دادم و با اخم نگاهم کرد، پاسپورتمو چک کرد و گفت ویزای کلمبیات کو؟ امروزم که آخرین روز اکوادورت بوده و بیشتر نمی تونستی بمونی. لحنش خیلی بد بود. خیلی عصبانی شدم. پاسپورتمو از دستش گرفتم، صفحه ی ویزای کلمبیا رو آوردم و با صدای بلند به انگلیسی گفتم:
“این ویزای کلمبیام و بله امروز آخرین روزیه که می تونستم توی کشورتون باشم چون متاسفانه کشور شما رو دوست داشتم.” مردم همه کلافه بودن. آقای مسئول حتی نگاهمم نکرد و مهر خروجو زد. تمام بدنم خسته بود. کوله مو رو دوشم انداختم و با خاطره ی بد از اکوادور خداحافظی کردم. توی تاریکی هوا پیاده از اکوادور به کلمبیا رفتم و وارد خاک کلمبیا شدم.
فقط پنج نفر توی صف بودن. وقتی برای مهر “ورود” کلمبیا نوبتم شد. آقای مسئول با لبخند گفت دفعه اولته میای کلمبیا؟ گفتم بله. از زیر پنجره دستش رو دراز کرد و گفت خیلی خیلی خوش اومدی! بهت خیلی خوش بگذره!
هر چی غم و خستگی و عصبانیت بود از بدنم بیرون رفت! نیشمو تا بناگوش باز کرده، دست دادم و گفتم ممنونم که منو به کشورتون راه دادین. ٢٥ دلارمو همونجا به “پِزو” پول کلمبیا تبدیل کردم و یک تاکسی تا نزدیکترین ایستگاه اتوبوس گرفتم که شد ٤ دلار.
از ایستگاه اتوبوس هم ساعت ١٠ شب، سوار اتوبوسی ١٨ دلاری، شیک و اینترنت دار شدم به سمت شهر “کالی”. هشت ساعت راه بود و ٦ صبح در نهایت خستگی، همراه با خوشحالی زیاد، به شهر آرزو هام رسیدم و با هیجان بیش از حد، به سمت دیدار با خانواده ی جدیدم رفتم.
جمع هزینه ام برای رفتن از اکوادور به کلمبیا ٢٩ دلار شد و تقریبا ٢٠ ساعت طول کشید.
هنوز که هنوزه با دیدن این عکس بدنم میلرزه. چطور میتونم توصیف کنم حسی که هنگام رد شدن از اولین مرزم در آمریکای جنوبی رو توی اون تاریکی و با کوله سنگین داشتم؟ بدون دونستن زبون اسپانیایی. هیجان داشتم، میترسیدم، اشک میریختم و احساس می کردم خوشبخت ترین دختر روی کره ی زمینم. تمام خستگی هام با ورود به “کلمبیا” از بین رفت…
برای خواندن « استقابل ویژه هنگام ورود به کالی و آشنایی با خانواده کلمبیاییم » کلیک کنید.