دیدار با ایرانی های اروگوئه و زندگی با لوئیسا

 دیدار با ایرانی های اروگوئه و زندگی با لوئیسا

اروگوئه

مونته ویدئو، پایتخت اروگوئه و دیدار با ایرانی ها

بعد از شش روز آرام و فوق العاده از جسیکا خداحافظی کردم و برای چند روزی خلوت با خود، به مونته ویدئو، پایتخت اروگوئه برگشتم. در یک هاستل ١٠ دلاری که ارزونترین هاستل در کل کشور در این در هفته ی شلوغ تعطیلات سال نو بود سه شب خوابیدم. یکروز با یک دختر استرالیایی تمامی مونته ویدئو کوچک و آرام را قدم زدم و کنار ساحل به تماشای غروب آفتاب نشستم! و دو روزش را فقط خوابیدم. حتی نمی خواستم با یک نفر معاشرت کنم! آرام برای خودم غذا درست میکردم و بعد دراز میکشیدم و فکر می کردم. باید به کشور جدید، اروگوئه، عادت می کردم و برای این اتفاق احتیاج بود که اتفاقات آرژانتین را، همانهایی را که فقط برای خود مینویسم، مشاهده کنم و به زمان حال برسم. کمی هم از دست خود عصبی بودم که چرا از قبل برای کار داوطلبانه در اروگوئه اقدام نکرده بودم …

در یک شهری به نام “کوستا ازول” بین دو شهر ساحلی معروف “لا پالوما” و “لا پدررا” برای خود میزبان پیدا کردم. دختری ٢٣ ساله به نام لوییسا که سریع درخواستمو قبول کرد. من هم تصمیم گرفتم تا زمانی که جواب از یکی از کارهای داوطلبانه ام بگیرم؛ کمی در شهر های کوچک با مردم زندگی کنم!

هیچ غروب آفتابی رو نباید از دست داد

به همراه یک گرافیتی زیبا در مونته ویدئو

در راه مونته ویدئو به خانه ی لوییسا به پونتا دل استه رفتم. برای نهار به خانه مهرناز، دختری که نزدیک به سه ساله در اروگوئه زندگی میکنه و بعد از سفرهای طولانی و پی در پی،برای مدتی انتخاب کرده در اروگوئه کوچک در آمریکای جنوبی زندگی کنه، دعوت شده بودم. اونجا امید رو دیدم، پسری که پانزده ساله ساکن این کشوره و تمام خانوادش هم سالهای ساله اینجا زندگی میکنن. پسری که موقع فارسی حرف زدن ١٠٠٪‏ ایرانی بنظر میاد و موقع اسپانیایی حرف زدن انگار کاملا لاتینو هست! دو دوست اروگوئه ای هم در نهار همراهمون بودن و ما سه تا داشتیم از حافظ و سعدی و مولانا و خیام براشون میگفتیم. از اینکه هر سه تامون عاشق فرهنگ لاتین هستیم اما لاتینو ها این ادبیاتی که ما در فارسی داریم رو واقعا ندارن. بعد بحث رقص شد. و من گفتم همونطور که لاتینو ها،انواع و اقسام رقص فولکلوریک،انواع مختلف سالسا،باچاتا،سامبا،تانگو،مرنگه و …. رو دارن.
ما هم در ایران انواع رقص بسیار متفاوتی داریم. سماع که قدیمی ترین رقص پارسی و ایرانیه… آذری،ترکی،کردی،لری،بندری،رقص مدرن ایرانی و….. بعدش هم برای خنده و شادی چند تا آهنگ قدیمی براشون گذاشتیم تا بهشون یاد بدیم ما تو مهمونیا چطوری میرقصیم.

سه ایرانی و یک اروگوئه ای

بعد از سه ساعت در انتظار ایستادن برای اتوبوس و یکساعت خواب آرام درونش،به خانه ی لوئیسا رسیدم. دختری که به محض ورود، با لبخند آرام و مهمان نوازیش، بهم یادآوری کرد که شاید آن چیزهایی که میخواستم اتفاق نیافتاده تا من در این لحظه و این نقطه به این خانه برسم. شاید همه چیز “نشده” تا دیدار با لوییسا اتفاق بیفته! لبخند زدم. وسایلمو در اتاق جدایی که در اختیارم گذاشت، قرار دادم و بعد تسلیم زندگی و اتفاقات شدم. رفتم تا ببینم چه چیزی در صحبت با لوئیسا در انتظارمه..

زندگی با لوئیسا در اروگوئه

لوئیسا با یک لیوان چای در بالکن به انتظارم نشسته بود و من بعد از تعویض لباس ها و حمام کردن، همانطور که سگ نازنینش،کاساندرا، دنبالم می کرد، به بالکن رفتم.
در صورتش آرامش عجیبی دیده میشد و با لبخندی بزرگ،سوال های تکراری را ازم پرسید و من که از مهمان نوازیش در تعجب بودم،با شوق و ذوق جواب سوالاتش را دادم. بعد نوبت من شد و فهمیدم چهارمین مهمان لوئیسا هستم. متوجه شدم او یکسال در نیوزلند زندگی کرده و شش ماه تنها در آسیای شرقی،کار داوطلبانه کرده. فهمیدم دغدغه های فمینیستی زیادی داره، و با وجود اینکه به نظر من در کشورش برابری زیادی بین زن و مرد وجود داره، او از جزئیات ریز، مثل عکس العمل مردها به عکس یک زن با بیکینی در فضای مجازی ناراحت میشد و بعد با شنیدن داستان های من و متوجه شدن اینکه در گوشه ای از کره ی زمین، زنها تازه برای “حق انتخاب” و “حجاب اجباری” می جنگند، به دغدغه های خودش می خندید و شکر میکرد.

لوئیسا روانشناسی میخونه اما خودش میگفت چندین ماهه از شعر گفتن لذت میبره و دوست داره روح هنرمندشو بیرون بکشه! بعد از خوردن چای، با هم پیتزا درست کردیم، تا نصف شب حرف زدیم و بعد خوابیدیم.
.
روزهای بعد در خانه لوئیسا هم همینطور آرام گذشت، اکثرا بارانی بود و من در خانه کتاب میخواندم، با او معاشرت میکردم و با کاساندرا بازی می کردم. کنار هم آشپزی میکردیم و از هر موضوعی حرف میزدیم. او انگلیسی تمرین می کرد و من اسپانیایی. یکروز هم آفتابی شد و چادر و مته و بساط را بردیم کنار ساحل که روبروی خانه اش قرار داشت و حسابی آفتاب گرفتیم.
.
روز سوم یک زوج جوان آلمانی/آرژانتینی هم مهمان خانه ی لوئیسا شدند.
ماگدالنای ٢٦ ساله از آرژانتین و دوست پسر ٢١ ساله آلمانیش،همدیگر را در مکزیک ملاقات کرده بودند، بعد به آلمان، سپس به آرژانتین سفرکرده بودند و حالا در راه برزیل از اروگوئه و خانه ی لوئیسا میگذشتند.

هر دو گیاهخوار بودند، بسیار زیبا و من از نگاه کردن بهشان سیر نمی شدم. عشق را می شد از دو کیلومتریشان احساس کرد. صبح ها همه با هم یوگا میکردیم و بعد معاشرت و بعد پیاده روی های طولانی کنار ساحل و سپس آشپزی. و به همین روال، پنج روز دیگه هم در اروگوئه کنار میزبان و دوستهای جدید گذشت و من هیچ جوابی از کار داوطلبانه نگرفته بودم. وقت رفتن بود. نگاهی به بودجه ی خود کردم، قیمت هاستل ها را بررسی کردم و در شهر بعدی، به نام “لاپِدرِرا”، برای خودم هاستلی برای پنج شب رزرو کردم. حتما خیری در کار بود.

ممنونم که با من سفر می کنید. برای خواندن اتفاقات جالب که پس از این برای من افتاد، اینجا کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *