آغاز سفر در آمریکای جنوبی بدون کوله پشتی!

 آغاز سفر در آمریکای جنوبی بدون کوله پشتی!

آغاز سفر در آمریکای جنوبی

آغاز سفر به آمریکای جنوبی

تصور کن در آغاز سفر یکهو بدون کوله پشتی بشی!

آغاز سفر به آمریکای جنوبی بسیار چالش برانگیز بود. برايتان نگويم كه چند نفر خواستند مرا از اين سفر منصرف كنند و چند نفر مرا سرزنش كردند و گفتند به ونزوئلا اصلا نرو حتي در فرودگاه اتفاقي برايت مي افتد! البته اتفاق هم افتاد اما نه آنجور كه آنها مي گفتند.

من در حالي كه دو دستي كيفم را خيلي ضايع چسبيده بودم، و مي خواستم وانمود كنم من هم اسپانيايي مي فهمم و توريست نيستم، با لبخندي مصنوعي كنار كلي زن و مرد (آقا اينجا همه خيلي خوشگلن، خيلي ) ونزوئلايي، منتظر چمدان ها ايستادم، از ساعت ١٣:٤٠ كه پرواز نشست تا ساعت ١٤:٣٠ منتظر بوديم و من استرسم براي اين بود كه از هتل درخواست ماشين كرده بودم، و خود صاحب هتل به دنبالم آمده بود و الان منتظرم بود! اما انگار براي مردم اين انتظار طولاني بسيار عادي بود.

پليس اومد و به اسپانيايي يك چيزي رو توضيح داد كه اخم مردم در هم رفت و همه به طرف ديگري رفتند و در صف ايستادند. حالا جايي بود كه هرچقدر وانمود كرده بودم منم از شمام رو بايد مي شكستم! رفتم پرسيدم من نفهميدم چه شد! پليسه گفت ترکیش ایرلاین چمدون هارو در استانبول جا گذاشته و چمدون ها پنجشنبه مي رسه برو تو صف وايستا اطلاعاتتو بده! حالا امروز چند شنبه است؟ سه شنبه و من فقط يك شب مي خواستم در ونزوئلا بمانم و مي خواستم بليط بگيرم فردايش براي اكوادور! چاره اي نداشتم! ونزوئلا انقدر دوستم داشته (شانسِ ما خطرناكترين كشور دنيا) كه مي خواسته بيشتر بمانم! :))

خلاصه پس از دادن اطلاعات كه من فقط يك كوله ١٢ كيلويي دارم (وزنش اضافه بود و به همين دليل نتوانستم با خودم داخل هواپيما ببرمش) به بيرونِ فرودگاه رفتم و سريع تابلويي با اسم و فاميليم بزرگ در دست مردي حدودا چهل ساله با لبخندي زيبا ديدم،كه اولين تصوير من هنگام وارد شدن به خاكِ آمريكاي جنوبي بود!

خوزه، صاحب هتل كه همانجا هم زندگي مي كرد، از اتفاق افتاده خيلي ناراحت شد اما من فقط داشتم از پنجره به بيرون نگاه مي كردم و مدام مي گفتم چقدر كاراكاس زيباست!

از فرودگاه تا هتل، معمولا ٢٠ دقيقه راه است اما ما در ترافيكي باور نكردني مانديم و چهار ساعت بعد يعني ٦ و نيم عصر به هتل رسيديم!

تو راه داشتم فكر مي كردم تمام اين اتفاقات و چمدون ها و استرس ها و ترس ها و حتي اين ترافيك طولاني سخت به ديدنِ اين كشور زيبا، استشمام هواي به اين خوبي، و در نهايت به صبر و چيزي كه آخر سفر به دست ميارم، مي ارزد!!

خيلي خوشحالم كه بالاخره پايم در آمريكاي جنوبي است و از مرحله اول ونزوئلا به راحتي عبور كردم. عجب شروع عجیبی برای یک سفر طولانی و تنهایی..

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *