خداحافظی با آمریکای جنوبی پس از ۱۸ ماه+ هزینه سفر برزیل
خداحافظ آمریکای جنوبی، خانه ی پر از عشق و زیبایی
چهاردهم آذر بود. دو روز قبل از تولد بیست سالگیم. کوله ای که با حقوقم از یک برند معتبر خریده بودم اما نمی دونستم مناسب سفر کردن نیست رو بسته بودم و تمام چیزهایی که فکر می کردم برای یکسال سفر آمریکای جنوبی بهشون احتیاج دارم رو داخلش گذاشته بودم. قلبم داشت تند میزد و فامیل های نزدیک همه اومده بودن تا تولد بیست سالگیم رو قبل رفتن جشن بگیریم. اون شب رو هیچوقت از یاد نمی برم چون حال همه عجیب بود. مامانم خیلی ساکت بود و لبخند می زد. الینا خوشحال میگفت یکسال اتاق مال خودم میشه. دایی امیر ناراضی بود و باهام کلی حرف زد و گفت هیچ وقت هیچ کس اندازه خانواده ام منو دوست نخواهد داشت و منم وسط مهمونی حسابی گریه کردم. عمو پیمان و خاله فریبا تشویقم می کردن اما تو چشم همه و بیشتر از همه خودم، نگرانی عجیبی موج می زد. من هیچ ایده ای نداشتم از تغییراتی که قراره در زندگیم راه بیفته… انقدر می ترسیدم و انقدر در عین حال مطمئن بودم که دارم کار درستی می کنم که نمی تونستم صحبت کنم. من گمان نمی کردم دلتنگی برای خانواده ام انقدر می تونه عذاب آور باشه. هیچ ایده ای نداشتم این قدم ها و هدف های کوچک، منو واقعا قراره دور قاره ی آمریکای جنوبی بچرخونه… من فقط دو بلیط داشتم. از تهران به قونیه. و از استانبول به ونزوئلا.
کسی با من نیومد فرودگاه. انقدر می ترسیدم از خداحافظی دم رفتن که ترجیح دادم از همه تو خونه خداحافظی کنم. اصلا انقدر همه چیز اتفاق افتاد که یادم نیست غزال و مارال و الینا رو محکم بغل کرده باشن و بهشون گفته باشم چقدر دوستشون دارم. اما بغل مامانم رو خوب یادمه. من گریه می کردم اما اون نه. تو چشمام نگاه کرد و گفت: هر اتفاقی اینجا افتاد.. تو فقط ادامه بده.. باشه؟ به سفرت ادامه بده و یک سالتو در آمریکای جنوبی تکمیل کن.
وقتی به آغوش مولانا رسیدم انقدر واضح بهم گفت کار درستی کردی و انقدر راحت راهو بهم نشون داد که فکر می کنم تا همین حالا این ایمان قلبی و تمرکز ذهنیم بوده که تونستم از پس همچین سفری بر بیام.
امروز به این عکس نگاه کردم و یکساعتی اشک ریختم. تکرار می کردم.. تونستی ملیکا. انجامش دادی ملیکا.. داری سفر می کنی ملیکا..
خیلی حال عجیبی دارم. انگار قله اورست رو فتح کرده باشم. اما هنوز قله های زیادی مونده. انگاری هیچی تموم نشده.. همونطور که هر پایانی آغاز یک داستان دیگه است… انگار تازه همه چیز برام شروع شده. شروع فصل جدید سفر..
هنگامی که از خانه فلیپه خارج شدم تا به فرودگاه برم و با یک پرواز از برزیل به کانادا برسم
هزینه های سفر سه ماهه در برزیل
تمامی خرج من در سه ماه سفر برزیل ۷۲۲ دلار شد.
که شامل:
- رفت و آمد بین شهر های برزیل (مسافت ها زیاد بودن و در کل من ۴۰۰ دلار حدودا خرج رفت و آمد در برزیل رو کردم. ) از اروگوئه زمینی وارد شدم و تا شمال شرقی رفتم. البته بلیط های اتوبوس و هواپیما در برزیل را اگر یک ماه زودتر بخریم بسیار ارزانتر می شود و من بلیط هواپیمای داخلی از سائو لوئیس به سائو پائولو و همینطور چند بلیط اتوبوس را از قبل خریداری کرده بودم.
- غذا در یک ماه اولی که در ریو بودم (البته آنجلا اصلا نمی ذاشت زیاد خرید کنم و مواد را خودش خریداری می کرد و می گفت تو آشپزی کن)، (سام و پگاه عزیز هم یک هفته مرا مهمان خودشان کردند ) پس در اصل میشه غذا برای ده روز اولی که در خانه لوسیانا در ریو بودم. و ۱۵ روز آخرم در شمال شرق برزیل.
توجه داشته باشین که یک ماه کار داوطلبانه بودم و کل هزینه ام در آن یک ماه ۲۵ دلار شد. - رفت و آمد داخلی شهر ها:
هزینه رفت و آمد با مترو و اتوبوس در ریو و سائو پائولو حدود ۱/۵ دلار (یکطرفه) بود. و تردد های زیادی داخل این دو شهر داشتم. - هزینه چهار شب هاستلی که در “فلوریاناپولیس” همراه دوستان شیلیاییم ماندم. اولین شهری که پس از اوروگوئه در برزیل نوشتم.
من در روزهای آخر اروگوئه برای دو نفر (دو ایرانی خارج از ایران) برنامه ریزی سفر کردم و حقوق گرفتم. از همون طریق Western Union.
و همینطور یک پروژه ترجمه چندین داستان کوتاه رو در یک ماهی که کار داوطلبانه می کردم بر عهده داشتم. یکی از دنبال کنندگانم که در اروپا زندگی می کند به من پروژه رو داده. چون باید سریع انجام میشد و پس از من دو نفر دگر متن های ترجمه شده را proofread می کردند. حقوق بسیار بسیار خوبی ازش دریافت کردم. که حتی تا بخشی از خرج های کانادا رو هم پوشش می کند.
همینطور قدم به قدم و آروم آروم پیش میرم ان شاالله همه چیز همونطور که تا الان خوب پیش رفته، پس از این هم خوب پیش بره.
ممنونم که با من سفر می کنید. برای خواندن « دوره ویپاسانا در کانادا » کلیک کنید.