دیدار با آرش و جولیا در آمازون

 دیدار با آرش و جولیا در آمازون

آمازون

جادو های آمازون

دیدار با آرش و جولیا مثل یک جادو بود. این روز ها به شدت قدردان فضای مجازی ام که برای نشان دادن قدر دانی ام صبح و شب سرم در گوشی میچرخد! آخر مرا به عزیز ترین کسانم در ایران نزدیک می کند و همینطور باعث دیدار با آدم هایی می شود که بشدت در زندگی این روزهایم تاثیر میگذارند!
از طریق همین فضای مجازی، من از آمدن یک زوج ایرانی/آلمانی به آمازون اکوادور آشنا شدم! آرش و جولیا!
آرش بیست و چهار سال دارد، اما روحش چهل ساله است! در بندر عباس به دنیا آمده، سفر های زیادی در خاورمیانه داشته و ساز های بسیاری می نوازد!

جولیا بیست و یکسال دارد، متولد آلمان است، در پرتغال بزرگ شده و یک هنرمند و فیلمساز جوان و با استعداد است!!

این دو یکدیگر را یکسال و نیم پیش در ایران ملاقات کرده، و رابطه ی عاشقانه عمیقی را شروع کرده اند! شش ماه پیش که جولیا در برزیل تحصیل می کرد، آرش به برزیل می رود و با هم شروع به سفر در آمریکای جنوبی می کنند! در بین راه در مرز برزیل و بولیوی، آرش از او خواستگاری می کند، یعنی نامزد هستند!

هنگامی که فهمیدند، من در آمازون هستم، به تنا آمدند و مثل همه ی ایرانی های قبلی، قراری گذاشتیم تا به رودخانه و جنگل برویم و یک تور کوچک آمازون دور هم داشته باشیم!

کنار مغازه ای ایستاده ام، از دور مردی با ذوق فراوان به سمتم می آید و در آغوشم می گیرد انگار همدیگر را مدت هاست ندیده ایم! و بعد دختر حتی صمیمی تر!

قبل از اینکه شروع به احوالپرسی کنیم، آرش دستش را جلو می آورد و می گوید: برای تو!
در درون دستش یک چیز بسیار دراز و کرم رنگ و بافته شده است؛ از دستش میگیرم و منتظر می ایستد تا بازش کنم!
مدام فکر می کنم چقدر شبیه جای “نی” است! اما ان شاالله روزی این رویاهایم هم به واقعیت می پیوندند! آخر چه کسی در آمازون آمریکای جنوبی برای من “نی” هدیه می آورد ؟
باز می کنم! “نی” است! سکوت می کنم! نگاهش می کنم! می گوید: نی می زنی دیگر؟!! حتی مطمئن نیست که من نی می زنم و قبل از اینکه بخواهد مرا بشناسد، عزیز ترین هدیه ی ممکن رو در دستان من می گذارد! تکرار می کنم باورم نمی شود!! احساس می کنم امروز شانزده آذر است و من هدیه ی تولدم را گرفته ام!

کنار رودخانه می رویم، غذا می پزیم، یا بهتر است بگویم غذا میپزند، نگاه می کنم، حرف می زنیم، از عشق،از ایران،از ویزا، از آمریکا، از آمازون، از گیاهخواری، از عرفان،از خدا، از دین، از دهه ی بیست، از ازدواج، از خاورمیانه، از اروپا، از آمریکای جنوبی، از مردم، از زندگی، از عشق، از عشق، و از عشق!

احساس می کنم مفید ترین روز زندگی ام را داشته ام به همراه دو آدمی که از ازل میشناخته ام؛ همینطور جواب همه ی سختی های این سه ماه را با پاداش و جایزه ای به نام “نی” دریافت کرده ام!

جولیای نازنین

تفاوت های سفر تنهایی و سفر غیر تنهایی (آزادی و امنیت)

بحث با جولیا به تجربه هاش از سفر های تنهاییش تو هجده سالگی به آسیای شرقی و خاورمیانه رسید! اولین سفر تنهاییش که شش ماه طول کشید! و بعد ایران و آشناییش با آرش و سفر هاشون به عمان و لبنان و…

جولیا می گفت تو سفر برای من دو چیز خیلی مهمه: آزادی و امنیت!! توی سفر تنهایی آزادیت خیلی زیاده، هر کاری بخوای می تونی بکنی، هر جایی دوست داری بری، هر جوری دوست داری خرج کنی… اما امنیت، اونم به عنوان یک زن یا یک دختر تنها… خیلی کمه! از عمل آپاندیسش توی سفر برام گفت و وحشت تنهایی و بیمارستان، و منم از وقتایی که سرما میخورم و تنهام و نیاز دارم واقعا یکی باشه بهم رسیدگی کنه یا اصلا فقط باهام حرف بزنه! از مواقعی که تو اتوبوس جامو سه بار بخاطر اذیت مردم عوض می کنم! از خیلی کارایی که دلم می خواد بکنم اما چون تنهام نمی تونم! مثل یک شب خوابیدن تو جنگل یا ساحل که خیلی کار راحتیه اما تو آمریکای جنوبی و تنهایی .. باید یه هشتاد کیلویی براش وزن اضافه کنم و یکم گردن کلفت بشم!!!

جولیا میگه تو سفر دو تایی هیچکدوم از آزادی های هیجان انگیز سفر تنهایی رو ندارم! اما ذهنم راحته که یکی هست که مراقبمه! هر اتفاقی برام بیفته کنارمه! کشور به کشور می تونم هیچهایک کنم، هر جایی بخوام می تونم باهاش برم و ریسک هایی رو که توی سفر تنهاییم نمی تونستم رو الان می تونم بکنم! بنظرش تجربه سفر تنهایی خیلی روی شخصیتش تاثیر گذاشته و خیلی خوشحاله که ماه ها تنها، قبل از دیدار با آرش، آسیا رو گشته!

منم به آرش های آینده ی زندگیم فکر می کنم! به کسانی که دلم می خواد مدتی باهاشون سفر کنم! به تجربه های خوبی که دارم! آزادی عجیبی که از ملیکای خجالتی یک ملیکای وحشی داره میسازه! به شخصیتی که هر روز بیشتر شکل میگیره! می بینم در این لحظه از زندگیم انقدر نقش “آزادی” پر رنگه که به هیچ قیمتی حاضر نیستم جاشو با “امنیت” عوض کنم! راه زیادی در پیش دارم!

اما در نهایت نفهمیدم.. جدا از تنهایی و دو نفره، آزادی تو سفر مهم تره یا امنیت؟

برای خواندن  « چهارشنبه سوری در آمازون اکوادور »  کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *