تغییرات درونی و بیرونی در آمازون
نمیتونی به آمازون سفر کنی و تغییر نکنی!
در آمازون مردم در اطراف خانه هایشان پا برهنه راه می روند و من به پول هایی که برای کفش های مارک دار و یا دلخواهم خرج کرده ام می اندیشم! فاصله هتل تا خانه روبی را از روی سنگ ها و خاک ها و چمن ها پابرهنه می روم و بر می گردم و به روز هایی فکر می کنم که از شب قبل به اینکه کدام کفش را فردا با کدام لباسم بپوشم می اندیشیدم! من همان دخترم؟؟
من همانی هستم که اگر زرشک پلو می خواست و فسنجان داشتیم لب به غذا نمی زد! همانی که حقوق هایش را جمع می کرد تا آخر ماه لباس های جدید بخرد! همانی که بیست سال از مادرش بابت یک قاشق غذا تشکر هم نکرد!!! و حال هر قاشق غذایی که می خورم (مخصوصا الان که غذاهایم رایگان است) بیست بار در دلم خدارا شکر می کنم که غذا دارم بخورم! با کلمات مختلف اسپانیایی و انگلیسی از روبی و یا میشل که شام و نهارم را درست کرده اند تشکر می کنم و برای گذشته ام حسرت می خورم! همانی هستم که حاضر نبود هیچ طعم جدیدی را امتحان کند و حالا هر روز و هر شب انواع و اقسام غذاها و میوه هایی که حتی اسمشان را در زندگیش نشنیده است را مشتاقانه می خورد…
من همانی هستم که هزاران رنگ پیرهن داشت اما باید دوباره به خرید می رفت زیرا لباس هایش تکراری شده بودند! و حالا.. هیچ انتخابی برای لباس ندارم و با شستن لباس هایم با دست هربار به راحتی زندگی ام در تهران می اندیشم!
و آخر همه ی این فکر ها و تغییر هایم به این فکر می کنم که فقط یک ماه از سفرم گذشته و وای به حال من در سال آینده!! یعنی چقدر قرار است تغییر کنم؟؟؟؟
برای خواندن « شروع کار داوطلبانه در آمازون اکوادور» کلیک کنید.
برای خواندن « رودخانه ناپو در آمازون و واکسن تب زرد» کلیک کنید.