دیدار با روی، میزبان جدید در لیما با توقف اتوبوس و صدای پیاده شدن مسافرها از خواب بیدار شدم. عجب خواب عمیقی. عجب خواب عجیبی! خواب میزبان ندیده ام “روی” را دیدم!اولین بار بود در تمامی این هفت ماه در اتوبوس شبانه تمام مدت تا مقصد یعنی لیما راحت خوابیده بودم و نصف شب بیدار […]بیشتر بخوانید
هواراز = سوئیس پرو بعد از ٨ ساعت خواب راحت در اتوبوس، به هواراز شهری در کوه های آند رسیدیم. شهری کوچک و پر از توریست و کوهنورد، که به سوئیسِ پرو معروفه.امبر،هاستلی به نام “آلپِ هواراز” رو از قبل رزرو کرده بود که با صبحانه ی مفصل، اتاق جدا، حمام آب گرم و آشپزخونه […]بیشتر بخوانید
حداقل اگر مهربان نیستین با داوطلب های خود با ادب باشین یک ماه اخیر برای من داوطلب خیلی زود گذشت، جدا از سرما قلبم گرم بود و صبح ها زود شب میشد و تا میومدم بخوابم میبینم صبحه. هنوز دوشنبه و روز اول کاری شروع نشده، شنبه می شد! عجیب زود گذشت. من هم کم […]بیشتر بخوانید
دیدن ادیت تایوانی در لیما ساعت ٧ صبح کنار جاده به سمت لیما منتظر اتوبوس ایستاده بودم. ساعت ١٠ صبح با سفارت شیلی مصاحبه داشتم و باید تمامی مدارکی که میخواستند را تحویلشان میدادم.همه چیز به خوبی پیش رفت و از ساعت ١١ تا ساعت ٥ که باید سر کلاس بچه ها میرفتم، در لیما […]بیشتر بخوانید
آندریا، غریبه ی آشنا اتفاقات هیچوقت بی دلیل نیستند. اینو وقتی با تمام وجودم درک کردم که بابا مُرد. البته نه دقیقا همون موقع که این اتفاق افتاد. اون موقع من فقط دوازده سالم بود. اما خیلی سال بعدش وقتی رفتم هنرستان. اگه بابا بود من هیچوقت نمیرفتم هنرستان. یا نمیتونستم تنها سوار مترو بشم. […]بیشتر بخوانید
زندگی با خانواده پرویی در پونتا نگرا، پرو توی بولیوی مثل همیشه از طریق سایت ورک Workaway.info، دنبال کار داوطلبانه ی خوب با کودکان توی لیما میگشتم که به پروفایل یک خانواده در پونتا نگرا رسیدم. به سه نفر مسج دادم، دو تا خانواده و یک مدرسه.همه شون جواب مثبت دادن اما در نهایت دیدم […]بیشتر بخوانید
سه دختر ایرانی در لیما پایتخت پرو توی اینستاگرام از دو دختر ایرانی پیام داشتم که بزودی به لیما میرسن و دوست دارن همدیگر رو ببینیم. آیناز ٣٤ ساله که ٨ ساله آلمان زندگی میکنه و با دوست آلمانیش قرار بیان سه هفته پرو و بولیوی رو بگردن! و مهسا ٢٧ ساله که ٥ ساله […]بیشتر بخوانید
از کوسکو به لیما بعد از برگشت به کوسکو از همون راه پیاده از ماچو پیچو.. چهار روز به کل استراحت کردم. خونه ی ” دیویس” پسری ٢٩ ساله که صبح تا شب تو آژانس هواپیمایی کار میکرد از طریق کوچ سرفینگ مهمون بودمو انقدر خسته و شاید بی حوصله که نه عکسی از اون […]بیشتر بخوانید
مسیر مهمتره یا مقصد؟ تصور کن کنار ریل قطار در یک مسیر مستقیم داری راه میری، میون کوه های جنگلی! دور و برت همه چیز سبزه، صدای رودخونه با صدای گنجشکا قاطی میشه و صدای عجیب پرنده هایی که نشنیدی لابلای صدای قطاری که از دور میاد رد میشه… تصور کن ساعت ها کنار یک […]بیشتر بخوانید