پاتاگونیا گردی
از اقیانوس اطلس تا کوه های آند در پاتاگونیا
روز آخر در پورتو مدرین به همراه پاولا و دوستانش به ساحل رفتیم و در دمای ٣٦ درجه، در اقیانوس اطلس شنا کردیم. شب سوار اتوبوسی به سمت کوه های آند در شمال پاتاگونیا شدم و صبح روز بعد در شهری به نام “اِسکل”، وارد هاستلی شدم تا یکروز را در آنجا بگذرانم و بعد برای ادامه ی هفته و طبیعتگردی و کوه نوردی برنامه بریزم و میزبان پیدا کنم. اما هنگامی که داشتم از برنامه هایم با صاحب هاستل صحبت میکردم،گفت که دو پسر آرژانتینی آنجا هستند که دقیقا قرار است مسیری که من میخواهم بروم را با ماشینشان سفر کنند. گفت میتوانم از آنها بپرسم که میتوانم همراهیشان کنم یا خیر. اینگونه شد که با فِدِه و لئو آشنا شدم. دو پسر ٣١ و ٢٨ ساله که یک ماهه سفرشونو از جنوبی ترین نقطه آرژانتین که زمستان در آن کار میکردند شروع کردند تا به شمالی ترین نقطه و شهر خودشون به نام “خوخوی” برسن. چهار روز تمام با آنها در شمال پاتاگونیا سفر کردم. روز اول به نشنال پارکی رفتیم و شاهد دریاچه ها،آبشار ها و طبیعت بی نظیر شدیم. روز بعد به روستای “اِل بولسون” رفتیم و یک کوهنوردی ٧ ساعته و طولانی را انجام دادیم. شب را در کلبه ای چوبی بالای کوه ها گذراندیم و روز بعدش ٥ ساعت طول کشید تا پایین برگشتیم.
همراه فده و لئو عزیز که چهار روز همسفرشان بودم
روز آخر هم حدود ٢٠٠ کیلومتر از “ال بولسون” تا “سَن مارتین” در جاده ی ٤٠ که معروفترین جاده ای آرژانتینه گذشتیم و ٧ دریاچه معروف که در نظر من همه بسیار شبیه به هم بودند را مشاهده کردیم. برای منی که با هیچهایک سفر میکنم و میزبان از کوچ سرفینگ پیدا میکنم.. چهار روز در هاستل ها. کلبه های چوبی خوابیدن و تقسیم کردن خرج بنزین.. ضربه بزرگی به بودجه ام بود. مثلا اگر قرار بود آن چهار روز تنها ٤٠ دلار خرج کنم، ٨٠ دلار خرج کردم. به همین دلیل.. از دوستان عزیزم که روزهای فراموش نشدنی رو در پاتاگونیا باهاشون گذروندم خداحافظی کردم تا به سفرم با بودجه ای که خودم ازش لذت میبرم ادامه بدم. به کجا؟ به جنوبی ترین نقطه آرژانتین و آخر دنیا در پاتاگونیا؟؟ به دلیل اینکه ٢٩ ام باید حتما از کشور خارج بشم و قراره ادامه سفر رو هیچهایک کنم و هزینه اتوبوس های گرون آرژانتین رو ندارم.. محاله.. تصمیم گرفتم به پایتخت برگردم (بالای ١٥٠٠ کیلومتر با جایی که بودم فاصله داشت) و به سمت آبشار های ایگواسو برم و بعد از سمت شمال وارد اوروگوئه شوم. از اینکه برنامه داشتم دو ماه در “آخر دنیا” و جنوب آرژانتین کار داوطلبانه کنم و بخاطر محدودیت ویزا و تمدید ٣٠ روزه بجای ٩٠ روز نتونستم؛ خیلی ناراحت بودم؛ اما همزمان باور داشتم قراره تجربیاتی در این هیچهایک تا پایتخت و بعد هیچهایک تا آبشار های ایگواسو داشته باشم.
از فده و لئو سر جاده ساعت ٩ صبح خداحافظی کردم و در حالی که به ماشین های در حال گذر لبخند میزدم، شصت خود را بیرون گرفته و مدام فکر میکردم امروز قراره چند کیلومتر هیچهایک کنم و شب رو قراره کجا بمونم؟
قطعا و حتما که میترسیدم. اما به قول انجی توماس:
شجاعت به معنی نترسیدن نیست
شجاعت یعنی با اینکه ترسیده ای،به پیش بروی.
پاتاگونیای جادویی
هیچهایک از سن مارتین در پاتاگونیا تا پایتخت آرژانتین، بوئنوی آیرس
از چهار روز سفر در شمال پاتاگونیا با فده و لئو.. و دیدن طبیعت بینظیر پاتاگونیا.. از آنها در جاده خداحافظی کردم و تا پایتخت به مدت دو روز هیچهایک کردم. یعنی کنار جاده و با شصتی به سمت بیرون ایستادم تا هر آنکه تا هرجا مستقیم میبرد من را نیز با خود برساند. چون بلیط اتوبوس تا پایتخت حدود ٧٠ دلار بود و من همچین پولی نداشتم. بعضی مرا تا ٢٠ کیلومتر میبردند و بعضی ٢٠٠ کیلومتر. شب اول در یک سوپر مارکت در یک روستا خوابیدم. تجربه ای که اصلا حاضر نیستم دوباره انجامش بدم اما برای یکبار در طول زندگانی جالب بود. خوابیدن کف سوپرمارکت بدون پتو و گیج و خسته از اینکه کی قراره برسم و مثلا یکساعت دیگه چه اتفاقی میافته؟
پتو رو زیر پام انداختم، سرم رو روی کوله گذاشتم و کف سوپرمارکت به سختی خوابیدم
قرار بود در پایتخت به یک پسری به نام خولیان برای یک هیچهایک و سفر دو نفره تا آبشار های ایگواسو در شمال آرژانتین محلق بشم. در روستای “ویلا رِژینا” بودم و بهش گفتم امشب میرسم. گفت بالای ١٠٠٠ کیلومتر راهه.. در یک روز سخته هیچهایک کنی. گفتم میتونم..نمیخوام یک شب دیگه در سوپر مارکت بخوابم! و اینگونه شد که یکهو خورخه سوارم کرد. مردی ٦٠ ساله و بسیار مهربون که منو ٦٠٠ کیلومتر تا “بولیوار” برد. حتی به نهار دعوتم کرد و بهم قهوه داد. آخر سرم گفت: خیلی خوشم اومد که هیچهایک میکنی. آرژانتین کشور بسیار درستیه برای این تجربه و مردم خوبن و امنه. اما در برزیل لطفا هیچوقت اینکارو نکن. منم چشمی گفتم و دوباره سر جاده با شصتی بیرون برای ماشین بعدی ایستادم.
انقدر از هر ماشین و هر راننده داستان دارم که نمیدونم چطور میشه نوشتشون و ثبتشون کرد؟ ساعت ١١ شب به خونه خولیان رسیدم. پسری ٢٧ ساله که سالهاست با دوچرخه و هیچهایک سفر میکنه. به پنج زبون زنده دنیا حرف میزنه و شرکت آبجو خودش رو که بسیار توش موفق بوده رها کرده تا با ساز زدن در خیابون زندگیشو ادامه بده و سفر کنه. با خانواده زندگی میکنه و میدونم برای من نشانه ای از جهان هستیه تا بتونم اعتماد به نفسمو در ساز زدن و اجرا در خیابون بالا ببرم و به سفرم ادامه بدم. اطلاعات زیاده. داستان ها بیشتر. بسیار هیجان زنده ام و بزودی قراره کمپ و هیچهایک کنم و برای مدت کوتاهی از داشتن همسفر لذت ببرم! شُکر از این زندگی.
برای خواندن ادامه داستان وهیچهایک همراه خولیان تا آبشارهای ایگواسو کلیک کنید.