کریسمس در آرژانتین+ هزینه سفر آرژانتین

 کریسمس در آرژانتین+ هزینه سفر آرژانتین

کریسمس

روزهای آخر در آرژانتین و تجربه ی کریسمس با خانواده آرژانتینی

پس از جدا شدن از خولیان همسفر یک هفته ای، به پمپ بنزین رسیدم، به اینترنت وصل شدم و به میزبان جدیدم، ماریسول، که در شهری به نام “کنسپسیون دِل اروگوئه“، کنار رودخونه اروگوئه و نزدیک مرز زندگی می کرد و قرار بود برای روزهای آخرم در آرژانتین و روز کریسمس مهمانش باشم، پیغام دادم که رسیدم. و پنج دقیقه بعد با ماشینش جلوی پمپ بنزین بیرون شهر (جمعیت شهر ١٥٠٠٠ نفر بود) به دنبالم آمد.
ماریسول شبیه باربی بود. موهایی لخت و بور داشت وصورتی زیبا. همینطور بسیار خوش اندام بود. انگلیسی صحبت نمی کرد و از اول با لهجه غلیظ آرژانتینی که آن موقع برای من بسیار شیرین بود، از من استقبال کرد. به خانه اش رفتیم، سه سگ داشت و بیش از دو ماه بود که با دوست پسرش فاکوندو زندگی می کرد. فاکوندو با یک پاستای خوشمزه منتظرمون بود. بعد از یک هفته هیچهایک و نون و گوجه خوردن، نمیدونین طعم پاستای خونگی چقدر بهم چسبید.

سر میز نهار حسابی حرف زدیم. همون بحث های اولیه در مورد سفر و مسیر من و سوال و جواب های تکراری در مورد ایران. که برای من خسته کننده است و برای مخاطبان همیشه جذاب. منم فهمیدم که ماریسول و فاکوندو دوازده ساله با هم دوستن. هر دو معماری خوندن و دفتر کارشون روبروی خونه است. با پدر ماریسول همه شرکت مهندسی و ساخت و ساز دارند. من به دو دلیل به ماریسول پیغام دادم. اول اینکه دلم میخواست کریسمس را کنار یک خانواده بگذرانم و بقیه مسافرهایی که در خانه او مانده بودند نوشته بودند خانواده بسیار نازنینی دارد؛ و دوم اینکه ماریسول نوشته بود که رقاص حرفه ای است.
بعد نهار کلی برای شستن ظرفها تعارف کردم و گفتن تازه رسیدی،استراحت کن و بعدا حرف میزنیم! عصری هم میریم لب ساحل اگر دوست داشتی همراهمون بیا.
خلاصه منم وسایلمو کنار تختی که در سالن برایم درست کرده بودند گذاشتم،دوشی گرفتم و بعد از مسج دادن به خولیان و جواب گرفتن که در راه خونه است و سالمه و راحت تونسته هیچهایک رو ادامه بده، با خیال راحت سه ساعتی خوابیدم.

عصری با دوستهاشون به ساحل زیبا و دوستداشتنی شهر رفتیم. هوا بسیار گرم بود و مردم همه از صبح تا عصر کنار ساحل. دلم میگرفت وقتی به رفتن از آرژانتین فکر میکردم.
چقدر این ماه دوم بدون کار داوطلبانه پر از اتفاق بود و چقدر ذهنم خسته بود. ماریسیو در کوردوبا ،آنا در بوئنوس آیرس، پائولا در پورتو مدرین، فده و لئو..خولیان و حالا ماریسول و فاکوندو! مگه میشه اینهمه آدم دوست داشتنی،اینهمه معلم زندگی رو همه از یک وبسایت و اپلیکیشن پیدا کرد؟ چقدر ته دلم از کوچ سرفینگ متشکر بودم…

داشتم اینارو بلند بلند به ماریسول و دوستاش میگفتم که بهم گفت: حالا هنوز یک کریسمس هیجان انگیز پیش روت داری… و یک سفر بدون پایان… و هزاران میزبان خوب دیگه… هنوز خیلی مونده. خودتو برای اتفاقی هیجان انگیز مدام آماده کن!!

ماریسول (سمت راست) و فاکوندو (سمت چپ) میزبانانم به همراه دوستانشان. عصری برای شنا به ساحل رفتیم.

شب کریسمس با ماریسول و خانواده اش

روز کریسمس برای کمک به خانه مادر ماریسول رفتم. مهمان نوازی مادرش مرا دلتنگ ایران کرد و در حالی که میوه ها را برای سالاد میوه خورد می کردم،برام از کودکانش میگفت. از ماریسول دخترش که از نوجوانی هر سال به دلیلی زیبایی و برنده شدنش در مسابقات رقص، ملکه ی شهر میشد و از پسرانش که هر کدامم بسیار موفق و خوشحال هستند. تمامی عکسهای سالن پذیرایی را نشانم داد و از خاطرات کودکیش برایم گفت.
شب، دور میز با تمامی فامیل های ماریسول جمع بودیم و من بسیار خوشحال از اینکه در یک “خانواده” هستم و میتوانم فرهنگ آرژانتینی را در کریسمس ببینم.

یادم آمد سال گذشته کریسمس در کاراکاس،ونزوئلا به همراه خوزه و ماریا و دوستانشان بودم و هیچ ایده ای از زندگی پیش رویم نداشتم…
اول در حالی که پدر و برادر ماریسول گوشت ها را در منقل کباب می کردند، بقیه همه شراب قرمز می نوشیدند و در بالکن حرف زدند؛ و سپس حدود ساعت ١١ شب، دور میز جمع شدیم و شام خوردیم. من تنها سالاد خوردم به همراه سیب زمینی که روی منقل پخته بودند و بقیه گوشت خوک که رسم و غذای معروفی برای اینجور مراسمهاست.
حدود ساعت ١ به یک مهمانی شبانه رفتیم که البته من چون حالم خوب نبود و مدام عطسه میکردم، فاکوندو مرا به خانه رساند و خودشان تا صبح در مهمانی رقصیدند. روز بعد با ماریسول به بیمارستان مجانی شهر رفتم و بعد از انتظار زیاد وقتی نوبتم شد، دکتر گفت آلرژی دارم.. آمپولی بهم زد و بهم قرص داد! و بقیه روز را در خانه استراحت کردم.

روز آخر هم روز عجیبی بود. صبح مادر ماریسول با ماشین به دنبالم آمد،مرا به مرکز شهر برد و از تاریخ کنسپسیون برایم گفت. سپس به خواسته خودم یکهو به یک آرایشگاه رفته و موهایم را در روز آخرم در آرژانتین کوتاه کردم. پشتش کوتاه و جلویش بلند. احساس میکردم بسیار از درون تغییر کرده ام و بهتر است از بیرون هم تغییر کنم. ساعت ٥ عصر ماریسول بهم یک لباس مِسی، فوتبالیست معروف آرژانتینی رو هدیه داد و من با گریه از او و فاکوندو بابت مهمان نوازی گرمشون تشکر کردم و سوار اتوبوسی به شهر پایساندو،اولین شهر در اروگوئه پس از مرز شدم. اتوبوس در مرز نگه داشت و تنها یک باجه برای جفت کشور ها بود. مهر خروج آرژانتین را برایم نزدند و در کامپیوتر وارد کردند و بعد از دیدن ویزا.. به راحتی مهر ورود اروگوئه را در پاسپورتم زدند. من.. با دلی که هنوز نمیخواست از آرژانتین خارج بشه اما بخاطر ویزا “مجبوره”.. و با ذهنی پر از اتفاق.. وارد کشور جدید شدم. وارد اروگوئه.

خرج سفر من در آرژانتین

تمامی خرج من در ٦٦ روز در آرژانتین
٧٠٠ دلار شد.
سه هفته اول کلا ٨ دلار در مزرعه خرجم شد و بقیه خرج ها میشه شامل:

. برخی اتوبوس های شبانه که از یک شهر به شهر دگر گرفتم
. هزینه غذای ٥ هفته
. هزینه دیدنی هایی که دیدم، مثل ورودی پنگوئن ها و یا آبشارهای ایگواسو
. هزینه جای خواب در یک هفته ای که با فده و لئو سفر کردم.
. هزینه ویزای اروگوئه که در آرژانتین گرفتم.

زمانی که من به آرژانتین سفر کردم (نوامبر و دسامبر ۲۰۱۸) هر دلار، ٣٥ پزوی آرژانتینی بود. معمولا اتوبوس ها بالای ١٠٠٠ پزو بودند به دلیل مسافت بالا. یک غذای معمولی در آرژانتین حدود ٤٠٠ پزو بود و من کل این سفر آشپزی کردم و بیرون غذا نخوردم. به همین دلیل به نسبت گردش هایی که کردم، خرجم زیاد نشد.

برای خواندن مدارک لازم برای ویزای اروگوئه و داستان سال نو کلیک کنید.

ملیکا بکائی

سلام، من ملیکا هستم. متولد تهران، ایران. بیست و دو سالمه و بیش از دو ساله در قاره ی آمریکا و کشور های مختلف آمریکای لاتین در حال سفر و کار داوطلبانه هستم. اینجا از سفر تنهایی، سختی ها، لذتها، ویزاها، هزینه ها، کار در سفر، کار داوطلبانه و مهارتهایی که یادمیگیرم براتون مینویسم.

پست‌های مشابه

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *