کار داوطلبانه در جزیره امتپه
مزرعه ی کاکائو و زندگی قبیله ای در جزیره امتپه
هنوز یک هفته نشده و من عاشق جزیره امتپه شدم..به چند دلیل:
۱. انرژی که در جزیره امتپه با دو آتشفشانش وسط دریاچه ای وسط نیکاراگوئه وجود داره، انقدر زیاده که یک هفته است لبخند از رو لبم نمیره! هرچقدر فکر میکنم میبینم تابحال هیچ جایی در سفرم شبیه به جزیره با گیاهان و میوه ها و کوه ها و دریاچه اش ندیدم! آب و هوا هم در بهترین حالت ممکن. نه اونقدر گرم که از گرما بپزی و نه سرد که بخوای آستین و یا شلوار بلند تنت کنی! فعلا در بهشتم!
۲.در کار داوطلبانه مسئولیت های مختلفی به دوش داریم. فعلا یک هفته گذشته و من هنوز در حال یادگیری چگونگی درست کردن شکلات از میوه کاکائو هستم. آدمهای زیادی در بخش هاستل میان و میرن و دور و برم پر از آدمهای مختلف و داستان های عجیبه. به احتمال زیاد موندنم رو تمدید میکنم اگه بذارن ویزامو تمدید کنم! البته یکی از مهمترین دلایل خوشحال بودنم از محیط جدید در جزیره امتپه ، وگان بودن مزرعه و هاستله و وعده های غذایی خوشمزه و سالمی که دریافت میکنم! کلاس یوگا هم هرروز داریم که همش رایگانه.
هر روز ساعت ۷:۳۰ صبح و ۴:۳۰ بعد از ظهر کلاس یوگا داشتیم. هم برای داوطلبها و هم برای مهمانها رایگان بود! بدنم سرحال ترین حالت خودش رو داشت اونروزها.
۳. نیکاراگوئه ارزونه. هر دلار ۳۳.۵ کوردوبای نیکاراگوئه است. با یک دلار میشه ۱۹ موز خرید. یا دو بسته پاستا. یا دو عدد مسواک!
۴. مدتهاست که دیگه معنای زندگی رو در شادی و خوشبختی نمی بینم. برای من زندگی زمانی معنا پیدا میکنه که هدفمند باشه. زمانی احساس میکنم واقعا دارم زندگی میکنم که احساس مفید بودن بکنم. که احساس کنم دارم چیزی یاد میگیرم و همین احساس در نهایت برام شادی میاره!
دو سال مداوم کار داوطلبانه کردن اصلا راحت نیست. هیچوقت همه تجربه ها خوب و عالی نخواهند بود و گاهی شده که با خودم فکر کنم چرا دارم این همه زمان و انرژی میذارم برای کاری که بهش باور ندارم؟ برای جایی که توش احساس مفید بودن نمی کنم؟ کارهای داوطلبانه ای بوده که زودتر رهاشون کردم و کارهایی که چندین هفته بیشتر موندم و اصلا دیگه ساعت کاری برام مهم نبوده انقدر که در حال یادگیری بودم!
مایلای نازنینم. راستش خیلی خوشحال بودم که کارکنان اصلی و ثابت کافه و هاستل و مزرعه همه نیکاراگوئه ای و بومی هستن و داوطلبها از سراسر دنیا، هم میتونستم اسپانیاییمو با خانواده نیکاراگوئه ایم تمرین کنم و هم دوستانی از سراسر دنیا پیدا کردم. مایلا جزو زنهاییه که هیچوقت از ذهنم بیرون نخواهد رفت. در پروسه شکلات و آشپزخانه کمک می کرد و خیلی چیزها ازش یاد گرفتم .
چند روز پیش یک مقاله خوندم که میگفت اگر دوست داری بلند مدت داوطلب باشی، باید موقع انتخاب کار داوطلبانه از خودت بپرسی: “اینکار قراره چه چیزی به من یاد بده؟” درسته که تو داری بدون توقع و بدون درخواست پول اونجا کار میکنی اما اگر مهارت و چیز جدیدی یاد نگیری احساس پوچی خواهی کرد (مثل حس من در هائیتی) .. خلاصه بگم که اینجا در مزرعه کاکائو در جزیره امتپه من خیلی چیز برای یاد گرفتن و تقسیم کردن با آدمها دارم. بنا بر سبک زندگی وگانی که انتخاب کرده ام، آدمهای دورم با سالها تجربه هرروز بهم اطلاعات اضافه میکنن! علاقه زیادی به پروسه درست کردن شکلات از میوه کاکائو دارم و تازه بعد از دو هفته کمی راه افتادم! هرروز صبح کلاس یوگا هست و هرروز شنا میکنیم و بدنم انگاری از یک خواب طولانی بیدار شده! دیگه کار برام شبیه کار نیست و هروقت هر کمکی بتونم میکنم (در خیلی از کارهای قبلی دلم نمیخواست بیش از پنج ساعت کار کنم!) و خلاصه این نحوه زندگی انقدر بهم چسبیده که موندنم رو قراره تمدید کنم!
هفته ای دو سه بار دور آتیش جمع میشدیم، ساز میزدیم، میخوندیمو درد دل می کردیم.
دلایل تمدید ویزا و ماندنم در جزیره امتپه
سه ماه پیش بعد از تجربه های عجیب و سخت هائیتی، وقتی داشتم از جمهوری دومینیکن خارج شدم، توی ذهنم مکان ایده آلم رو تصویر سازی کردم. جایی که هواش گرم و مرطوب باشه. سرسبز باشه. هم به آب نزدیک باشه و هم به کوه. میوه و سبزیجات راحت درونش رشد کنه و برای کسی که سبک زندگی وگان رو انتخاب کرده سخت نباشه. تو دلم گفتم دلم میخواد مدتی جایی کار داوطلبانه کنم که بتونم هرروز ورزش کنم و یا شنا کنم. بتونم برقصم و بتونم اسپانیایی صحبت کنم. بتونم باغبونی کنم و بیشتر یاد بگیرم. و بتونم ساعاتی از روزمو در یک مدرسه کنار بچه ها باشم.
ماه پیش وقتی وارد ال پیتال شدم، متوجه نشدم وارد همون جایی شدم که تو ذهنم تصویرسازی کرده بودم. امروز اما نگاهی به اطراف کردم و متوجه شدم من دارم آرزوم رو زندگی میکنم. کنار آب شیرین دریاچه، وسط جنگل سرسبز و درون جزیره امتپه با دو آتشفشان بزرگ که یکیشون فعاله. در یک جامعه کوچیک وگانم و هرروز دارم در مورد این سبک زندگی که تقریبا یک ساله انتخاب کردم بیشتر اطلاعات کسب میکنم. غذای سالم، ارگانیک و خوب میخورم و دور و برم پر از درخت پاپایا، نارگیل، موز، منگو، آواکادو هست و با دستهای خودم آناناس و یک نوع اسفناج کاشتم و هنوز کلی مونده تا بسیاری از گیاهان دارویی اطرافمونو بشناسم!
هرروز صبح و عصر کلاس یوگا هست. هر هفته کلاس اکرو یوگا، رقص و مدیتیشن داریم و انقدر درختامون میوه میدن که حتی میان وعده هم لازم نیست بخرم و خرجم بسیاااار کمتر از بودجه امه! ماه پیش به خودم گفتم ملیک ویزای یک ماهه داری اما مگه تو دنبال همچین مکانی نمیگشتی؟ چه عجله ای هست برای ادامه راه؟ آیا داری برای تیک زدن کشورها سفر میکنی با برای رشد کردن خودت و یادگیری مهارتهای جدید؟
ماه دسامبر و ژانویه مدارس در نیکاراگوئه تعطیل هستن اما در ماه های بعدی کافیه به یکی از مدارس اطراف برم و ازشون بخوام ساعاتی در روز اونجا با بچه ها کلاس داشته باشم…
هر آنچه در ذهنمون بگذره اتفاق میافته. باید مراقب باشم در این روزهایی که برای همه ما ایرانیا تلخه، به چه چیزی فکر میکنم و چه چیزی رو تصویر سازی میکنم. به امید صلح.
آیا مشتاق خواندن ادامه داستان هستید؟ اینجا کلیک کنید.