تا اشتباه نکنی، رشد نمیکنی! ویزای برزیل رو نگرفتم! وقتشه براتون از اشتباهات زیادم و از نگرفتن ویزای برزیل بگم که البته برای هیچکدوم پشیمون نیستم چون کلی ازشون یاد گرفتم: تنها دلیل من برای انتخاب “اکوادور” برای شروع سفر، بدون ویزا بودنش بود. در حالی که می تونستم به راحتی از ایران برای ویزای […]بیشتر بخوانید
فکر نمی کردم تعداد ایرانی ها در اکوادور انقدر زیاد باشه! اول هفته به کیتو آمدم و این شهر بزرگ را بین آن همه شهرستان کوچک و بکر، به دلیل گرفتن ویزای برزیلم انتخاب کردم، اما فردا بدون پاسپورت و ویزا و هنوز در انتظار از اینجا به تنا باز خواهم گشت!اما حال که به […]بیشتر بخوانید
یعنی ۷۵ سالگی چه حسی دارد؟ مادر بزرگ شمع تولد ٧٥ سالگی خود را فوت می کرد و من پر از بغض بودم که چرا فوت کردن شمع های ٥٧ سالگی مادرم را (که یک هفته قبلش بود) ندیدم!! سه شنبه،چهارشنبه و پنجشنبه طبق معمول کلاس هایم را با سوفیا داشتم و مدام فکر اینکه […]بیشتر بخوانید
آلوارو و برونو در روستای میساواهی آلوارو و برونو، دو برادر اسپانیایی که داستانشان برایم از همه جذاب تر بود. شب اول در روستای میساواهی به شدت مشغول صحبت با یکیشان در فضای باز هاستل بودم و بعد به آشپزخانه رفتم تا به هدا شب بخیر بگویم که دیدم یکی عین اونی که داشتم باهاش […]بیشتر بخوانید
اکباتان، تهران – تنا، اکوادور تقریبا دو ماه قبل از سفر، هنگامی که در اکباتان زندگی می کردم، کامل برنامه هامو ریخته بودم و تاریخ رفتن مشخص بود، معلم سالسام بهم پیشنهاد داد تا چند تا آدم سفر برو رو توی اینستاگرام دنبال کنم و از نوشته هاشون و تجربه های بدرد بخورشون استفاده کنم. […]بیشتر بخوانید
خونه کجاست؟ این روز ها به شدت به معنی کلمه “خونه” فکر می کنم. خونه کجاست؟ تقریبا ٩ ماه پیش بود که تصمیم بر این شد که خونمونو که حدودا ١٧ سال توش زندگی کرده بودیم رو (از ٢ سالگی) عوض کنیم و از یک خونه ی چهار خوابه تو فاز یک اکباتان بریم تو […]بیشتر بخوانید
هیچوقت فکر نمی کردم روزی روی آتشفشان اسب سواری کنم! صبح روز دوم در کیتو، وقت برآورده کردن یکی دیگه از آرزو هام و کوهنوردی بر آتشفشان “پیچینچا” که یکی از کوه های معروف و زیبای اکوادورِ بود. البته اولش نمی دونستم کوهنوردی تبدیل به اسب سواری خواهد شد. بر خلاف توصیه های خانواده فرناندو […]بیشتر بخوانید
خط استوا … وسط کره زمین برای تعطیلات آخر هفته و دیدن خط استوا از طرف فرناندو و خانواده اش، به کیتو (پایتخت اکوادور) دعوت شده بودم! و خب اینجور دعوت ها رو هم که امکان نداره رد کنم! چی بهتر از اینکه مکانی برای موندن توی یک شهر جدید داشته باشی به همراه آدم […]بیشتر بخوانید
زندگی کنار رودخانه ناپو در آمازون فکر نمی کردم در آمازون هم راحت دوست پیدا کنم. چند شب پیش با یک دوست اکوادوری، دانیل برای رقص سالسا بیرون بودم. موقعی که رسیدم خونه دیدم فرناندو ( همونی که از طریق کوچ سرفینگ ٤ شب خونشون بودم تو گوایاکویل، یادتونه؟ ) بهم مسج داده که اومده […]بیشتر بخوانید